فردی درترافیک جلوی ما بپیچید :احمق
ما که جلوی دیگران می پیچیم :زرنگ
کسی جواب تلفن ما راندهد :بی معرفت
ما که جواب ندهیم :گرفتار
فرد بلندتر از ما :دراز
کوتاهتر از ما :کوتوله
همکار جزئی نگر :ایرادگیر و وسواسی
ما جزنگرتر باشیم: دقیق
فردی لیوان آب ما را چپه کرد :کور
پای ما به لیوان دیگری خورد :شعور ندارد لیوان را سر راه قرار داده
دنیای قضاوت ها یعنی تحلیل رفتار و گفتار دیگران بر اساس نیازها و ارزش های خودمان
ارتباط بدون خشونت
مارشال روزنبرگ
به قولِ بابام
عشق، آینه نیست که طرفت خندید تو هم بخندی، اخم کرد تو هم سگرمههاتو بکشی تویِ هم
رابطه آینه نیست که خوب بود خوبی کنی، اگه بد بود تو بدتر بشی
عشق یعنی ایثار، یعنی فداکاری
عاشق که بشی باید یاد بگیری یه جایی اگه اون کوتاه اومد، یه جایی هم تو بایستی کوتاه بیای. دو تا من با هم نمیشن ما
یه وقتایی لازمه اگه اون من بود، تو بشی نیم من، جای دوری نمیره
طاهره اباذری هریس
دختر: سلام خوبی؟
پسر: صدا عشقمو بشنوم و بد باشم؟
😊
خعلییی خوبم…تو چطوری؟
دختر: منم خوبم… ببین من دارم از زندگیت میرم بیرون واسه همیشه
پسر: سرکارم گذاشتی باز؟
😳
جون عشقت اذیتم نکن…. سرکارم، خیلی هم خستم… عشقمم نیست ماساژم بده یه خورده
دختر: جدی میگم
پسر: بسه دیگه…خب کجایی..چیکارا میکنی؟
دختر: من عاشقت نبودم… عشقم بهت دروغ بود. عاشقت نبودم…. دیگه نه زنگ بزن نه اس بده
پسر: باورم نمیشه
دختر: لعنتی چرا این قد بهم اعتماد داری؟
پسر: چون عشق منی… په ساکت شو… عشق من و تو پاک ترین و بی ریا ترین عشقه… په ساکت
دختر: بسه..بسه
😭
پسر: چی شده عشقم؟ گریه میکنی؟ عشق من چرا گریه میکنی؟ هااان!؟
دختر: منو ببخش… فقط ببخشم… نتونستم من… نتونستم
😭
پسر: چی شده لامصب؟ با حرفات منو داغون نکن… با گریه هات خوردم نکن… خواهش میکنم
دختر: خداحافظ
😭
پسر: زهر مار… خداحافظ نداشتیم… کاری نکن بیام دم خونتون بندازمت تو ماشین یه جایی ببرمت که دست خدا هم بهت نرسه ها😬
دختربا صدای بلندی فریاد زد: دیییگه دوووووووسسسسیت نداررررررم
و بعدش گوشی و قطع کرد
همه جا چراغونی بود
☺
بوی اسپند کل فضا و پر کرده بود
لبخندای پدرومادر دختر… شادی و کف زدنای فامیل…. همه چی به ظاهر خوب بود
ولی کی به فکر دل این دختر بود؟
کی به فکر اشکایی بود که زیر تور ریخته میشد…..؟!؟
کی به فکر دست یخ زده ی دختری بود که تو دست یه مرد دیگس!؟
کی به فکرش بود؟
کی به فکر روح و جسم این دختر بود، که قرار بود امشب تسلیم یه مرد دیگه بشه
کی به فکرش بود؟
داماد با لبخندی به دختر نگاهی انداخت و گفت : راستی! دوستمو دیدی که برام عزیزه قد داداش؟؟؟؟؟؟
دختره که دلش نمیخواست اشکاشو کسی ببینه…سرشو بلند نکرد
ولی بعدش یه صدای آشنا گفت: عشقم
دختر سرشو بالا آورد و عشقشو تو کت و شلوار مشکی روبه روش دید
شدت اشک ریختن دختر بیشتر شد
پسر: عه…گریه نکن عزیزم..دختر که تو شب عروسیش گریه نمیکنه، باید بخنده… پس بخند… بخند لامصب… بذار پاهام بیشتر از این سست نشن … گریه هات، اشکات، منو به زانو در میاره… امشب دوستم گفت که عروسیشه، گفت که منم دعوتم… ولی نمیدونستم عروس این مجلس تویی
دختر: به خدا نفسم داره بند میاد.به خدا نتونستم… تحت فشار بودم
پسر: اگه مال من بودی و این طوری جلوم گریه میکردی محکم بغلت میکردم و کلی بوست میکردم تا گریه از یادت بره
دختر: من تو رو میخوام… نمیخوام انگشت یکی دیگه هم بهم بخوره… خدایا چرا صدامو نمیشنوی… من این پسرو میخوام
😭
پسر: یادته چ قدر راجع به شب عروسیمون حرف میزدیم؟ یادته عکس بچه میفرستادم برات و میگفتم فک کن این بچه من و توئه… یادته چه قد میخندیدم؟؟؟ یادته عزیزم؟؟؟؟
یادته گفتی وقتی بچمون داشت دندون در می آورد از دندوناش عکس بگیریم و بفرستیم برا همه مخالفای رابطمون؟ یادته؟؟؟؟
دختر: تو رو خدا بهم رحم کن… نذار مال یکی دیگه بشم…منو بکش… خواهش میکنم
😭
پسر: این حرف و نزن… تو به اندازه یه زندگی خوب از این دنیا سهم داری… شوهرت پسر خوبیه… من همیشه حواسم بهت هست… اگه نازک تر از گل بهت حرفی زد از رو زمین برش میدارم
دختر: نمیخوام …. نمیخوام
😭
پسر: اگه دوسم داری فقط زندگی کن…من اون قدر خودخواه نشدم که زندگی زندگیمو نابود کنم… فقط یه سئوال….. چطوری بهت کمتر فک کنم؟؟ با کار کردن شبانه روزی؟ سیگار کشیدن… با آرامبخش چطور؟ گوش کردن آهنگ با صدای بلند چی؟
نه
نمیتونم
بامردن میشه؟؟؟
نه…حتی با مردنم نمیشه
حتی اگرم بمیرم
حسرت بچه ای که هر شب واسه داشتنش ذوق میکردم و نتونستم داشته باشمش… فقط بدون همیشه عاشق ترینت میمونم….تو هر شرایطی باهاتم
:دختر😭😭😭😭
پسر: مبارک باشه
به نظر من یکی از بهترین دوران زندگی آدم ها دوران دانشجوییشونه
مخصوصا اگه دوران دانشجویی خوابگاهی باشید
که سر تا سر خاطره و یادگاری حساب میشه
یه چند تا خاطره براتون میگم ان شا الله که به اندازه کافی خنده دار باشه
روزای اولی که میاید تو خوابگاه خیلی همه با کلاسن و با هم رو در بایسی دارند
ما اولین باری که رفتم خوابگاه برای دوران کاردانی بود تو شهر همدان
بعد خیلی با کلاس بودیم و اینا
یه بچه تهرونی داشتیم اسمش بابک بود ، خیلی لارج بود
هی اسم بچه ها رو صدا میزد
بعد وقتی یارو برمیگشت نگاش میکرد ، بلند میگوزید
مثلن ساعت دو نصفه شب همه خوابیم
یهو میدیدی میگفت شیخ شیخ
میگفتم هان ؟؟ چته نصف شبی ؟؟
بعد قاااااااررررررپ میگوزید و زرت و زرت میخندید
بعده یکمی که گذشت منم هم پاش میومدم
غیر من و اون یکی دیگه از بچه ها معروف بود به حمید نکبتی
فامیلش حکمتی بود بسکه این بچه چرک کثیف بود بش میگفتیم حمید نکبتی
بعد این کلن یه جفت جوراب بیشتر نداشت
بعد اصن اینو نمیشست
یعنی از کلاس که میومد انگاری بن لادن تو اتاق شمیایی ریده
اینقدر بو میومد لامصب هممون شیمیایی میشدیم ، هنوز بوی جوراباش توی مخمه
بعد این اوایلش اصن نمیگوزید
هی این بابک اذیتش کرد
هی میگفت حمید بعد گوزید
هی میگفت حمید هی گوزید
بعد یه شب نصفه شب دیدم این حمید بلند شد
رفت پیش تخت بابک
باستنشو گذاشت دره گوش بابک
بعد میخواست بگه بابک و بعد بگوزه
خودش خندش گرفته بود هم میخندید و هم گوزید
بعد اینقدره خنده بش فشار اورده بود
نزدیک بود برینه تو گوش بابک
خلاصه دوران کاردانیمون تموم شد
من دانشگاه در اومدم بیرجند
بعد دوباره ترم اول همه با کلاس بودن و نمیشد گوزید
بعد من دیدم اینطوری که فایده نداره
دراز کشیدم وسط اتاق شکممو دادم بیرون
بعد یکی از بچه ها داشت رد میشد
گفتم سلمان سلمان یواش شکم منو فشار بده قلنج کرده
تا فشار داد براش گوزیدم
بعد دیگه رومون به هم باز شد
ترم چهار دیگه اصن همیطوری راه میرفتی برات میگوزیدن
خورد و خوراک و تغذیه ی دانشجو ها بیشتر اوقات خوب نیست
ترم چهار تو اتاق کرمونی ها بودم که معروف بود به اتاق اخمخا
شام رو که خورده بودیم
من رو تختم دراز بودم
یکمی خودمو تکون تکون دادم سه چهار بار پشت سره هم براشون گوزیدم که اول کار باعث تشویق حضار شد
بعد یه حاجی گوزو هم داشتیم اونم تحت تاثیر قرار گرفت و پشت بنده من اونم چند باری گوزید
بوی سگ مرده توی اتاق بلند شد
یکی از هم اتاقیامون معروف بود به متی کرمونی
بلند شد گفت ای بابا شورشو در اوردید دیگه رفت دره اتاقو باز کرد که هوا عوض بشه
خودشم از اتاق رفت بیرون
بعد ده بیست ثانیه دیدم استرس از قیافش داره میریزه
تو این مایه
گفت وای مسئول خوابگاه داره میاد
مسئول خوابگاه همیشه تا میومد ، یه راست میومد تو اتاق ما
همیشه و همیشه اولین جایی که میومد اتاق ما بود
حالا اتاق ما بسکه گوزیده بودیم انگاری توش ابوبکر بغدادی ریده بود
بعد شروع کردیم هر کسی یه کاری کردن
یکی پنجره ها رو باز میکرد
اون یکی اسپری میزد
منم حوله ام رو گرفتمون وسط اتاق هی تکون میدادمو با حولم میرقصیدم و و حول کرده بودم و میگوزیدم
بعد اینا هی چششون به منو حوله میوفتاد بیشتر خندشون میگرفت
بعد تقریبا یه دقیقه بکوب تلاش میکردیم که بو از اتاق بره بیرون
یهو این مسئول خوابگاه اومد تو اتاقمون
من کف اتاق دیگه ولو شده بودم
از خستگی
بعد من چشمم خورد به قیافه این متی کرمونی
وایساده بود بقل مسئول خوابگاه هی بو میکشید ببینه بو میاد یا نه ؟؟
من اصن اون صحنه رو که دیدم هموطوری که ولو شده بودم از خنده مُردم و به زور نفس میکشیدم
بعد هی این مسئول خوابگاه میگفت چی شده آقای پیرزاد
من ریسه میرفتم از خنده
بعد این اخمخای دیگه چشمشون خورده به من اونام هی میخندیدن
نمیتونستن جلو خندشونو بگیرن
بعد این متی کرمونی گفت هیچی گفت هیچی آقای فلانی ، یه جوک تعریف کردیم داریم به اون میخندیم
بعد گفت خو جوکشو بگید همه بخندیم
این متی کرمونی گفت احساس میکنم فراموش کردم چه جوکی گفتن
بعد یارو دید داریم جون میدیم از خنده ی زیادی گفت باشه بابا من رفتم
نفس بکشید
یکمی طولانی میشه ولی این خاطره رو هم گوش کنید
تو مقطع لیسانس جمعه ها برامون استخر رایگان بود
میرفتیم استخر
بعد شلوغه شلوغ میشد
من یکمی شنا بلد بودم
ولی پیش بچه ها بودم وسط استخر تا شنا بشون یاد بدم
بعد یه همکلاسیام
اسمش مجتبی بود
ما بش میگفتیم اراکیه کثیف
بچه اراک بود ولی خیلی اب زیره کاه بود بود
بعد من تو آب بودم اون لب استخر میخواست بپره داخل آب توی عمیق
بش گفتم اراکی شنا بلدی ؟؟
گفت اره بابا برو کنار
بعد پرید تو آب کتفش از جا در اومد
اومد بالا گفت وای نه نه دارم غرق میشم
سریع رفتم زیر بقلشو گرفتم بردمش دمه دیوار استخر
به این یارو غریق نجاته گفتم اوسا بیا اینو بکش بالا کتفش در اومده
بعد با دو سه تا از بچه ها درش اوردیم از توی آب
بعد دیدم همه دارند نگاه به من میکنن
هی خودمو زدم به اون راه که من باش نمیرم ولی هیشکی دیدم نمیخواد بره باش
گفتم خیلی نامردید کثافتا ریدم تو استخری که من توش نباشم
سریع لباس پوشیدم با امبولانس رفتیم بیمارستان
این رفیقم مدلش اینطوری بود
کتفش چند باری در اومده بوده فبرا جا انداختنش باید بیهوشش میکردن
دکتری که مخصوص این کار بود نمیدونم اورتوپد بش میگن چی بش میگن نبودش
گفتن باید صبر کنی تا فردا
مام گفتیم خو اشکالی نداره
منم پریدم یه لباس بیمارا رو کردم تو تنم و گرفتم رو تخت بقلیش خوابیدم
ساعت دو و سه بود
دیدم صدا ناله میاد ، همیطوری قل خوردم گفتم اراکی کم زر زر کن بزا بگیرم بکپم
بعد دوباره قر خوردم اونطرف
دفعه بعدی دوباره ناله ناله کرد محلش ندادم دمپایشو پرت کرد سمت من گفت احمق برو بگو من خیلی درد دارم دارم میمیرم
گفتم باشه
بعد رفتم پیش یه خانم پرستاره
گفتم سلام خانم دکتر من این رفیقم کتفش در اومده خیلی درد داره یه چیزی بم بدید بش بدم بخوره
بعد رفت یه دونه شیافت اورد داد به من
بعد من اسم شیافت رو شنیده بودم ولی نمیدونستم چه شکلیه ،اینم نگفت که این شیافته
دادش به من گفت هر وقتی درد داشت بش بزن
گفتم حله ، ررفتم یه لیوان یبار مصرف پر کردم که برم شیافت رو بخوره
دید دارم لیوان آب میبرم گفت شیافته ها زدنیه باید بش بزنی
بعد تازه دوهزاریم افتاد که اع شیافت که میگن اینه
برا اینکه ضایع نشم لیوانی که داشتم میبردمو خوردم بعد یبار دیگه پزش کردم تا وسط راه اوردم دوباره اونم خوردم که فکر کنه مدلمه
عاقا چشمتون روز بد نبینه
شیافته که به من داد جلدش آلمینیومی بود
بعد من گفتم حتما قراره بره تو باکسنه رفیقم باید با این المینیومه بره
خلاصه
رفتم تو اتاق دیدم هی ناله میکنه
گفتم بچرخ اونطرف ببینم
چراقام خاموش بود
چراغ قوه گوشیو روشن کردم گذاشتم گوشیمو تو دهنم
شلوارشو کشیدم پایین نیم ساعت میخندیدم
…
ツ نمایش کامل ツ
پدرم هیچ وقت از من نپرسید که عاشق شدهام یا نه. ولی یک بار خودم به او گفتم. یکی از دفعههایی که عاشق شده بودم و عشقم شدیدتر بود و داشتم میمُردم، پنج تا تجدیدی آوردم
پدرم گفت چرا تجدید شدی؟
گفتم عاشق شدم
گفت این عشقها که عشق نیست … ولش کن، حیف توئه
فقط همین. برای منِ عاشق که داشتم میمُردم، که آنقدر عشقم زیاد بود، که درسم را فراموش کرده بودم و پنج تا تجدید آورده بودم و داشتم رفوزه میشدم، این برخورد کم بود
دلم میخواست بنشیند و با من حرف بزند یا کمکم کند یا بپرسد عاشق کی؟ یا بگوید غلط کردی که عاشق شدی. ولی همان یک جمله را گفت و من هنوز نمیدانم کدام عشقها عشق است و کدام عشق را نباید ول کرد و چرا من حیف بودم
با پدرم زیاد حرف نمیزدم. مادرم هم با پدرم زیاد حرف نمیزد، اصولا ارتباطم با مادرم خیلی بهتر بود. با مادرم همیشه حرف داشتم و با پدرم هیچ وقت حرفی نداشتم
نه اینکه بد اخلاق باشد، اتفاقا خیلی هم خوش اخلاق بود، ولی نمیشد با او حرف زد. وقتی با او حرف میزدی، احساس میکردی داری با دیوار حرف میزنی. انگار چیزی در او فرو نمیرفت
اگر میگفتی ناراحتم، میگفت ناراحت نباش
اگر میگفتی خوشحالم، میگفت چه خوب
اگر میگفتی مشکل دارم، میگفت حل میشه
اگر میگفتی بیپولم، میگفت بیشتر تلاش کن
! و اگر میگفتی دارم میترکم، میگفت نه … نترک
سروش صحت
داستان همشهری
به هرکسی لبخند بزن تو نمی دانی به انسان ها چه میگذرد شاید لبخندت برایشان مانند گنجی ارزشمند باشد وآنها بسیار به این لبخند محتاج باشند