میدونین فاطمه چی فکر میکنه همیشه میگه شاید من یه بار اضافه ام روی کول کل خانواده ام وقتی کلاس سوم بود فکر میکرد باباش دوسش
نداره که زده توگوشش
ولی امروز باز هم همون حس پیدا کرد وقتی که خواهرش بچش خوابوند بچهای فاطمه رو دعوا میکرد که ساکت باشن اون وقت ، وقتی بچهای فاطمه خواب باشن بچش هرچی هم جیغ بزنه میگه بچس چکارش کنم فاطمه نه تنها از طرف خانواده شوهرش همیشه اذییت میشد بلکه از طرف خانواده خودشم ناراحت میشد روزی که مادرشوهرش قسم دروغ به جون رضاومعصومه خورد بچها تا یکهفته همش آسیب میدیدن بطری ابی خورد به چشم رضا چشمش تا یه دو روز باد کرده بود
دوباره دو روز بعدش بچها داشتن بازی میکردن کمد لباسیشون افتاد روبچها فاطمه تو اشپزخونه بود صدای بچها روشنید که میگفتن مامان کمکمون کن فاطمه تابه بچها رسید وقتی دید چی شده هل شده بود فقط میگفت یا ابوالفضل خودت کمک کن تا تونست کمد از روی بچه ها برداشت
5 سال پیش
من میخونم این دلنوشته ها رو
امیدوارم که زندگی فاطمه و خونوادش بهتر و بهتر بشه
و خدا کمکشون کنه
ولی گاهی وقتا احساس میکنم سخت میگیره
و نیاز نیست اینقدر ناراحت بشه از رفتار اطرافیاش و ناراحت و دلخور بشه
فاطمه یه مادره ،مادر مرکز انرژیه یه خونوادس ، باید محکم باشه و سختی و تلخیای کوچیکی که از بقیه میبینه ناراحت و دلخورش نکنه که بتونه زندگی محکم و خونواده پرنشاطی داشته باشه
همه ی آدما خواسته یا ناخواسته کارای ناراحت کننده ازشون سر میزنه
و به نظرم فاطمه باید محکم و با قدرت تر باشه که این درد های کوچیک و ناراحتیای کوچیکی که درست میشن رو بتونه بدون سختی رد که و ادامه بده و یه قهرمان برای شوهرش و بچه ها و خونوادش باشه
5 سال پیش
عالی...عالی...عالی....
دستمریزاد
5 سال پیش
بیچاره فاطمه
5 سال پیش
بیچاره فاطمه
شیخ؟
5 سال پیش
بیچاره فاطمه
خدایی کسی نیس
5 سال پیش
چطور عضو شم
هر چه میخواهد دل تنگت بگو