سلام اومدم دوباره با ادامه زندگینامه فاطمه

^^^^^*^^^^^

خوب گفتیم که عروس شد با هزار دردسر و ناراحتی و…. حالا صبح روز بعد عروسیشون رسیده و چون شب قبل خسته بودن و فاطمه هم میترسید کاری انجام ندادن حتی شوهرش میگف تا یکهفته کاریت ندارم میخواس با اخلاق هم اشنا بشن کامل و…

اما خدا روز بد نیاره براتون مادرشوهرش صب کله سحر بایه کاسه کاچی اومد خونشون و گفت نشونم بده فاطمه بیچاره هاج وواج مونده بود چی بگه شوهرش هم دهنش بسته بود و حرف نمیزد فاطمه مجبور شد بگه که بخاطر مراسم پاتختی کاری انجام ندادن و قراره شب دوم عروسیشون مراسم داشته باشن و مادره که رفت فاطمه که تازه عروس بود اماده شد بره لباس عروسش پس بده مانتو سفید وشلوار سفید و شال سفید پوشیده بود تا  پایین درخونشون رسیدن پدرشوهرش گفت مگه عروسی که سفید پوشیدی فاطمه باز هیچی نگفت و ریخت تو خودش

خونه پدرشوهرش اینا دیواربه دیوار خونشون بود بیچاره هرچی میپوشید گیر میدادن بهش تازه گفته بودن جلو پدرشوهر نباید روسری برداره یا بلوز شلوار باشه گفتن که حجاب کامل بزنه بیچاره باز گفت خدابزرگه اشکال نداره دامن میپوشید میگفتن تنگه هی گیر میدادن حجابت رعایت کن ارایشت کم کن کفش پاشنه دار نپوش بلند نخند و…………خیلی واسه فاطمه سخت بود

مادرشوهرش سرزده میومد خونش میگف چرا تاپ شلوارک پوشیدی گناه جلو من بپوشی حتی جلوشوهرت هم نباید بپوشی چه معنی داره و…..

یه روز حتی شوهرش گفت فاطمه بااینا لج نکن به حرفشون گوش کن وگرنه اینا باعث میشن از هم جدابشیم فاطمه هم که شوهرش دوست داشت کوتاه اومد ولی یه بار که به اخر راه رسیده بود شروع کرد بحساب باخدا بلندبلند حرف زدن که اینا اینکارا رو میکنن و تو نشستی فقط نگاه میکنی این انصاف نیس و باید بهشون بفهمونی که نباید به من بدی کنن کاشکی یکی بود اینا رو میفهمید ومانع رفتارهای ناشایست اینا میشد

خواهرشوهرش زن بیوه ای بود فاطمه خیلی دوستش داشت ولی او یه بار یهویی اومد گفت من خواب دیدم فاطمه به شوهرش خیانت میکنه و…… باید ازش جدابشی و….خداروشکر شوهرفاطمه گفت هرچی هم بشه من فاطمه رودوست دارم و…گذشت بعد 2 سال فاطمه حامله شد اول میخواست اسم بچه اش بزاره الهه و امیر حسین ولی بعدش بخاطر اینکه خواهرشوهرش رو راضی نگه بداره گذاشت رضا و معصومه اخه خواهرشوهرش میگفت توخوابش اسم بچهای فاطمه رضا معصومه بود وفاطمه هم بخاطر همین که او بیشتر من من کنه همون اسمارو روبچهاش گذاشت

دوران حاملگی های خیلی سختی داشت حاملگی های پرخطر پلاکت و تیروئید پایین ،  تازه بچه اولیش رو 8 ماه بدنیا اورد خیلی دردسرای زیادی کشید بازم گفت گذشت الان 7سال از زندگی زناشویش گذشته ولی او امسال باز هم درد کشید از طرف خانواده شوهرش

میدونی چی شد خواهرشوهرش سال قبل ازدواج کرد با پسرداییش که 11 سال ازش کوچیکتر بود اونوقت رفته بود پیش جاریش گفته بود فاطمه پیش من نمیاد و توروی مادرشوهرش میگف فاطمه ماهی یه بار میاد و غیره خودش زایمان کرد تا 6 ماه بعد ازدواجش نیومد

خونه فاطمه اینا تازه فقط 10 دقیقه نشست و گفت فعلا درگیر بزرگ کردن بچه اش هست نمیرسه بیاد فاطمه بره پیشش فاطمه هم بهش برخورد اینقدر ازدستش ناراحت بود که نگو نپرس یه روز فاطمه خونه مادرشوهرخودش بود که خواهرشوهرش اینا اومدن اینجا فاطمه گلوش پرازبغض بود حرف نزد ولی گفت خدا بیجوابشون نمیزاره اما خواهرش شوهرش یه بار اومد ازاشپزخونه بیرون شد ور سر فاطمه بیچاره که چطورت شده شما همه منو مقصرمیدونین و…فاطمه هم اول بخدا هیچی نگفت بعدش گفت چراپشت سرمن همچین حرفایی رو زدی و…مادرشوهرفاطمه به جون رضا ومعصومه که بچهای فاطمه هستن قسم خورد که دخترش تاحالا پشت سرفاطمه بدگویی نکرده و…فاطمه قبول کرد و بخشیدش اخرهفته شد فاطمه پنجشنبه ها واسه اموات پدفته و حلوا و…درست میکنه اونروز انقدر سرحال بود که چند مدل مختلف درست کرده بود ساعتا 11 ظهر بود

خواهرشوهرش با جاری خواهرشوهرش اومدن خونه فاطمه اینا ، فاطمه پذیرایی کرد و بدور از اینکه یه ذره بخواد فکرکنه چه خبره. بعدش شوهرفاطمه تعطیل کرد اومد خونه همینکه اومد خواهرشوهرش شروع کرد که من هیچ پشت سر فاطمه حرف نزدم و جاریش هم دروغ که من اصلا نگفتم گفته تو نمیایی و… دوتاشون دروغ گفتن درحدی که شوهرش دیگه حرفای فاطمه رو قبول نکرد یادم رفت بگم وقتی مادرشوهرش به جون بچهای فاطمه قسم دروغ خورد رضا و معصومه خیلی تو یک هفته بلا سرشون اومد همون روز دوتاشون خوردن زمین سرزانوهاشون زخمی شد روز بعد زیرچشم رضا باد کرد فاطمه اینقدر یخ گذاشت تاخوب شد روز بعدش کمد لباسیشون افتاد رو هردوتا بچها فاطمه تا دوتابچه رو از زیر کمد بیرون اورد مرد و زنده شد فاطمه بازهم ازخداخواسته جواب این همه بدی که درحقش کردن روبهشون بده ازخداخواسته بیجوابشون نگذاره چون بد کردن خیلی بد

تازه خیلی چیزا رو هنوز نگفتم فقط چکیده ای از زندگی فاطمه بود هنوزهم که هنوزه فاطمه دلش میخواد الهه باشه بلکه همه احترامش رونگه دارن نه اینجوری زیرپالهش کنن خدایا تورو به بزرگیت قسم کاری کن شوهرفاطمه کلا مطیئش بشه و بهش احترام بزاره

*~*****◄►******~*

قسمت اول ◄
قسمت دوم ◄