چون قسمت اولش کم بودویکمم نامفهوم قسمت دومشم گذاشتم…راستی نظرفراموش نشه
❤❤
(قسمت دوم)

^^^^^*^^^^^

رسیدیم ولی معلوم نیس خانم توچه فکرین ک پیاده نمیشه،نگاتوروخدا یعنی ده دقیقه ازعمرمن بافکرکردن به اون سه بی مصرف گذشت واقعاحیف بعداتلافیشوسرشون درمیارم باهم پیاده شدیم و به سمت خونه رفتیم خونه مایه ساختمونبیست طبقه بودک همون برج میشه ک ماتوطبقه دهمش زندگی میکردیمک دوواحدی بود واحدکناریمون یه پیرزن لبنانی زندگی میکردبااینکه فارسی حرف میزد ولی من هیچ وقت متوجه حرفاش نمیشدم حتمانارین بایدمیومدترجمه میکردواسمتابفهمم منظورش چیع،تواسانسوربودیم ک تلفنم زنگ زد به شماره نگاه کردم بلهههه کسی نبودجزسیاوش زالو بالبخندجواب دادم: بله

سیاوش: زهرماروبله مگه هزاردفعه بهت نگفتم اینجوری باعشوه نگوبله حالامن ادم پاکوسربه زیروخوبیم به منظورنمیگیرم بقیه چی،من:سلامت کوبیتربیت اولندش بنده باعشوه نگفتم کاملاعادی گفتم بله دومندش وقت کری یکم خودتوتحویل بگیروسومندش غیره شماسه تا کنه و نارین کسی به من زنگ نمیزنه مطمعن باش،به طبقه خودمون رسیدیم و رفتیم سمت درمون همونجور ک تلفن دستم بودبه نارین اشاره کردم کلیدوازکیفم دراره،سیاوش:خب خیالم راحت شدمیدونستم ازاین بخارانداری ک جزمن پسره دیگه ای بهت زنگ بزنه  ودراخرعلیک سلام چطوری نااازی جووون

خندیدمو وارده خونه شدیم دروبستم وگفتم:بله ماک مثه شمادنیادیده نیستیم ماباهمون سیاوش زالوخودمون هم خوشیم

سیاوش:مرض هزارباربت گفتم به من نگوزالودختره ورپریده من کجام شبیه زالوعه اخه من به این ملوسی،من:اوهوکی شماکجات ملوسه اونوقت اینوبهت گفتم چون منم صدباربهت گفتم به من نگونازی جون مثه ادم بگونازنین این به اون در،نشستم رومبل

سیاوش:باشه دیگه خفه شواینقدفک زدی یادم رفت بهت بگم چیکارت داشتم

من:خب بنال عزیزم

سیاوش:فرداشب عروسی شبنمه بهم گفت ک به توهانیوسحرخبربدم اماده شوفردامیام دنبالتون

من:من ک نگفتم میام بخوامم بیام رخش به اون خوبی دارم بالکنته تونمیام

سیاوش:توغلط میکنی نیای و بعدشم والا تودوروزمونه ما به رنومیگفتن لکنته بع ماشین من میگفتن رخش حالاعوض شده همه چی

من:اره دیگه عوض نشی عوضی میشی

سیاوش:تیکتونشنیده میگیرم جداازشوخی فرداساعت هفت اماده باش راهش پرته خطرناک تنهابرید،ازاین نگرانیش یه لبخنداومدرولبم واقعامن باسیاوش حس وحال برادرداشتنوحس کردم:باشه ممنونم خبردادی

سیاوش:خواهش یه نازی بیشترک نداریم،من:مطمعنی یکی داری

سیاوش:اهم بازخندیدم توروت پرروشدی،خندیدم وگفتم:والا

سیاوش:نازنین جان ازوقت خوابت گذشته بروبکپ گلم

من:باشه ازطرف من به نازیات سلام برسون

سیاوش:چشمممم حتما امره دیگه

من:هیچی فقط فردادیرنکنی

سیاوش:بچه پررو.. باشه کارنداری؟

من:نه بای

سیاوش:بای…بالبخندگوشیوقطع کردم وانداختم رومیز سرموتکیه دادم به مبل وبه این فکرکردم ک من باداشتن همیچین دوستایی دیگه هیچی کم ندارم

نارین:اگه صحبتات تموم شدلطف کن بیایه چیزی بده بخوریم مردم ازگرسنگی

چپ چپ نگاش کردموگفتم:اینجوری ک تومیخوری فرداباجرثقیل بایدجابه جات کنن

نارین:تقصیره توعه اگه گذاشته بودی یکم بیشترازاون کیک میخوردم الان خواب بودم،حوصله کل کل نداشتم رفتم واسش یه نیمرودرست کردم اونم اومدنشست خوردیه راست رفتم اتاقم لباساموعوض کردموسرم به بالشت نرسیده بیهوش شدم غافل ازاینکه فردااتفاقاته بزرگی پیش رومه

صبح باصدایه گوشخراش پیت بول ک ازگوشیم پخش میشدازخواب بیدارشدم دلم میخواست مثه دخترایه تورمان گوشیوبرمیداشتم پرت میکردم سمت دیوارو دوباره راحت میخوابیدم ولی حیف یه آه سوزناک کشیدم ک دلم واسه خودم کباب شد ساعت نه بایه سری ازمشتریایه شرکتمون قرارداشتم من وکیل یه شرکت واردات وصادراتم واسه همین بیشتروقتاتوقراراوومصاحبه هام سریع یه دوش پنج دقیقه ای گرفتمو اومدم بیرون موهاموخشک کردم یه مانتومشکی و شلوارپارچه ای مشکی بایه مقنعه قهوه ای تیپ هرروزم بودهم سنگین هم رسمی جداازاینکه نارینوهانیه سحرهمش به خاطره اینجورلباس پوشیدنم بهم گیرمیدادن ولی من گوشم بدهکارنبوددراراخرم سیاوش حوابشونومیدادوبه شوخی میگفت چیکارش دارید زن زندگی بایدهمینجوری باشه ک بااخم من و ریسه رفتن اون سه تا کودن همراه میشدموهاموکردم تومقنعه به ساعت نگاهی انداختم واااای ساعت هشت فقط یه ساعت وقت داشتم برسم زودوسیله هاموکیفموبرداشتم ازاتاق خارج شدم بدون خوردن صبحانه ازنارین ک درحال خوردن بودخدافظی کردم و باپوشیدن ال استارای مشکیم ازخونه زدم بیرون ازشانس گندم اسانسورتوطبقه پارکینگ مونده بودومن هرچی میزدم رودکمش بالانمیومد بااخرین سرعتم پله هارودوتایکی کردم تارسیدم پایین دیدم یه پسروایساده تودره اسانسورتااومدم برم چن تادری وری بهش بگم سوارشدورفت دوییدم سمت ماشینموباهزارتاصلوات روشنش کردم ازپارکینگ اومدم بیرونوباسرعتی ک تابحال نرفته بودم شروع کردم به روندن رخشم ایول بابافکرنمیکردم اینقدراه بره بعداز حدوده ربع ساعت وعبورازدوچراغ قرمز ولایی کشیدن بین ماشیناونوش جان کردن چن تافوش ابدارازسوی رانندگان دیگربه شرکت رسیدم به ساعت نگاه کردم۸:۴۰بادست کوبیدم روداشبرت ماشین ایول رخش روسفیدم کردی ک همزمان خانم سرمدی منشی شرکت ازکناره ماشینم ردشد جوری نگام کردک کامل معلوم بودباخودش میگه این دیوونه زنجیری کی بودشده وکیل اینجا شونه هاموانداختم بالاوبابرداشتن کیفووسایلم ازماشین بیرون اومدموبه سمت دره ورودی شرکت رفتم

ازماشین پیاده شدموخمیازه کشیدم واقعاجلسه خسته کننده ای بود ازحال رفتم،رفتموسمت اسنسورودکمشوزدم اومدپایین سوارش شدم تااومددرش بسته بشه یه نفرسریع خودشوانداخت تواسانسوریاده خودم افتادم ک همیشه همینجوری وارده جایی میشم بهش نگاهی گذراکردم ولی بعدش سریع سرمواووردم بالا بله بله این خوشتیپه کی بوداینجا ماتواین ساختمون ازاین هوریانداریم فکرنکنید اغراق میکنمااا نه اصلااا واقعاخوشگل بودکثافتتتت چشماش ک درشت ومشکی وصدالبته کشیده بینی قلمی لبایه خوش فرم و فکشم واقعاخوش تراش بودقدش بلندبودحدوده۱۹۰اینطرفا هیکلم ک چه عرض کنم بسی زیبا زلفاشم ک سیاه به سمت بالاژل زده بودیکم ک توجه کردم دیدم صورتش سه تیغ ک چه عرض کنم ازشیش تیغم گذشته اه اه اصلاخوشم نیمد مردبایدحداقل ته ریشوداشتع باشه نه اینکه زشت باشه اتفاقابهشم میومد ولی من ازمردایی ک اینکارومیکنن به شدت متنفرم روم به دیوار شرمنده هاولی فکرمیکنم لختن،خجالت بکش این چه حرفیه،خب چیکارکنم دست خودم نیست ک،واقعاک،باشه خب سریع ازچشمم افتادی پسرجانی ک بهتم میادسی سالت باشه بی اختیاراخمی کردمونگاهموازش گرفتم ک یه دفعه صداشوشنیدم والحق همچین صورتی بایدم صداش اینقدرگیراباشه

پسر:چی شد موردقبول واقع نشدم،راستشوبخواین ازخجالت اب شدم مخصوصا وقتی اون خنده کج رولبشودیدم دستوپاموجمع کردم وگفتم:ببخشیدمن منظوره خواستی نداشتم توفکربودم

پسر:اهاازاون لحاظ،ازاون لحاظوزهرمار کوفت مرض پسره پرروشیطونه میگه…بیخیال ارزش نداره خودتوعصبانی کنی اوهوم راست میگی حیفه من ک بااین هم کلام شدم نامحسوس یه نفس عمیق کشیدم تابه طبقه دهم رسیدم ازاسنسورپریدم بیرون ک لحظه اخرشنیدم ک گفت:به امید دیدار،اییششش پسره ایکبیری چی به امید دیدارخوش ندارم یه دیقه دیگه هم ببینمت،اخه ن ک اون کشته مرده توعه،نیست ولی منم نیستم،اها حتمااون عمه من بودتواسانسورنظرمیدادراجبش،خوبه خودت میگی نظر به نظره من مرداوزنایه خیلی خوشگل مثه یه جنسن همه راجبشون نظرمیدن
(به خوشگلابرنخوره این فقط نظرشخصیت رمانه)

باشه توک راس میگی،بروباباحوصلتوندارم زنگ دروزدم به دقیقه نکشیددربازشد،نارین:سلام خوش اومدی،من:علیک سلام ممنون چه عجب دروزودگذاشتی بازهمیشه بایدنیم  ساعت پشت درمیموندم،نارین:اخه ترسیدم بکشت،دوتاشاخ دراومدروسرم بکشمم!!!!!!کی اخه خواهره ماهم خل شده هابایدیه دکترببرمش حتماخیلی ازش غافل شدمه: چی؟!!منظورت چیه؟؟!!!؟

نارین:منظورم اینه
گشیموگرفت جلوم،من:این دست توچیکارمیکنه

نارین:صب استقدعجله داشتی یادت رفت ببریش نفهمیدی یعنی،من:نه ازبس سرم شلوغ بودنفهمیدم…خب حالااین چه ربطی به کشته شدن من داره؟؟

نارین گوشیوگرفت جلوصورتم وگفت:اگه بیشتردقت کنی میفهمی،باشک گوشیوازش گرفتم سی تامیس کال وحدوده صدتاهم پیام ازسیاوش وهانی داشتم همش راجب رفتن به عروسی بودحالامنظوره نارینوفهمیدمحکم کوبیدردپیشونیش کاملامراسم امشبوفراموش کرده بودنگاهی به ساعت انداخت شیش بود فقط یک ساعت وقت داشت جریان رابه نارین گفت تااون هم سریع اماده بشه خودشم به اتاق رفت یه دوش گرفت یه اس دادبه سیاوش ک ساعت هفت بیامنتظرم…باسشوارموهاشوخشک کردازبین لباساش یه لباس دکلته ک رنگش ابی کاربنی بودوقدشم تابالای زانوش بودپوشیدبالاتنه لباس ازحریربودواستینایه سه ربع داشت ویقش باگیپورکارشده بوددرکل لباس ساده وشکی بودهمراهش یه جوراب شلواریه کلفت قهوای پوشیدهمراه باسندلایه همرنگ لباسش سریع موهاشوبااتوموصاف کردوبالایه سرش بست یه مانتوی قهوه ای بایه شال ابی برداشت وپوشیددراخربازدن رژصورتی و ریمل ومدادچشم ارایشش کامل شد کیفوگوشیشوبرداشت که همون زمان سیاوش اس داد ک رسیده ازاتاق بیرون رفت ک دیدنارین اماده روی مبل نشسته اونم یه بلوزسبزکاهویی بادامن سبزلجنی تنش بودباجوراب شلواری سیاه ومانتوشال شفیدوکفشایه پاشنه ده سانتیه سیاه

من نمیدونم چجوری باین قطرازپاشنه راه میرن باهم ازخونه بیرون زدیموسواراسانسورشدیم وطبقه همکف روزدیم بعدازحدوده یک دقیقه رسیدیم اومدیم پیاده شیم ک دیدم یه نفرجلوم قدعلم کرده خودشم تکون نمیده من ردشم سرموبلندکردموهمزمان گفتم:اگه دکل مخابراتی برو….حرف تودهنم ماسید خودش بود اه چه شانسی دارم من واقعاک حالابین این همه ادم من بایداینومیدیم لبخندی زدوگفت سلام خانم فروزش جایی تشیف میبرید حالامن تواین فکربودم ک این ازکجافامیلیه منومیدونه ک روکرد گفت

((((صفحه سوم))))

نارین وگفت:سلام خانم محترم افتخاراشنایی باچه کسیودارم؟عه عه عه مردک زبون بازونگامعلومه هفت خط روزگاره،ازکجامعلومه،ازحرف زدنش،چشه مگه،ن به دلم نیس،توچی به دلته،تاچارتااستخونوتودهنت خوردنکردم بروگمشو،بی لیاقت،عمته…خب خب چشمم روشن ببین باناموسعه بنده چه گرم گرفته خواهره ماهم ک ذوق مرگ کودن پسرندیده داره ابرومونومیبره نگاچجوری نگاه پسره میکنه،نارین:نارین فروزش هستم ازاشناییتون خوشبختم،یه ابروشودادبالا

وگفت:خواهرید

نارین:بله نازنین جان خواهرم هستن،ای کفنت کنم نارین ایشالاسنگ قبرتوبشورم دختره دهن لق منگل حالانمیشداون دهن گشادتومیبستی خفه خون میگرفتی هااان نمیشدبابامن دلمu نمیخوادادمایه هفت خط اسمموبدونن،توازکجامیدونی هف خطه،حسم میگه،کدوم حس،حس ششم مال من خیلی قویه،اها….پسرازگوشه چشم نگاهی بهم کردو دوباره روبه نارین گفت:همچنین نارین جان بنده هم آرتام بزرگ نیاهستم ودستشواووردجلو خواهره منم ک ندید اومددست بده سریع دستای نارینوگرفتموگفتم:بله ازاشناییتون خوشبختیم اقای…وااای فامیلیش چی بود خدااا چی بودفامیلیه کوفتیش همین الان گفتشااا وقتی دیدمن چیزی نمیگم خودش ادامه داد:بزرگ نیاهستم،بله همون بااجازتون اگه میشه مادیگه رفع زحمت کنیم،دستاشوکردتوجیبشوبابی خیالی گفت:بله بفرمایید خوش بگذره،من چیزی نگفتم ولی نارین خودشیرین گفت:ممنون شماهم بفرمایید،ناااااریییییییین دیگه واقعالازم شدکفنت کنم فقط دعاکن تنهانشیم خدانکنه قبول کن

رتام:نه مرسی لطف دارید،نارین:خواهش میکنم،منم ک حکم مترسگوداشتم بازوی نارینوگرفتم یه خدافظ اروم گفتم وراه افتادم وقتی ازکنارش ردشدم شنیدم ک اروم گفت کلاخیره شدن توخانوادتون ارثیه،نگاهش کردمواخم کردم اونم بایه لبخندسری تکون دادو رفت پسره پررو اشتباکردم فکشونیووردم پایین نارینودنبال خودم میکشیدم ک یه دفعه وایسادوگفت:چه خبرته دستم کنده شد

باغضب برگشتم سمتش:به درک دختره سبک پسرندیده این منگل بازیاچی بود حالافکرمیکنه عقده ای احمق،نارین:نوچ عقده ای نیستم ولی کم پیش میادادم یه همچین لعبتی ببینه،یه نیشگون ازبازوش گرفتم ودوباره دنبال خودم کشیدمش وهمونجورگفتم:که لعبت ها یک لعبتی نشونت بدم،ازساختمون خارج شدیم سیاوشودیدیم ک تکیه داده به سانتافه خوشگلش باکفش داره سنگریزع هاروتکون میده بازوی نارینوول کردم سوتی زدموگفتم:اقاسیاچه کرده همرودیوونه کرده،بااین حرفم سرشواووردبالا وبادیدن ما نیشش تابناگوش واشد،اخم نمایشی کردموهمونطورک میرفتم سمت ماشین گفتم:خوبه خوبه دیگه پرونشونیشتم ببند…بعدش دوباره به صورت نمایشی به اطراف نگاه کردموگفتم:واه واه مردم چی میگن،نارین ک کلاقش کرده بودازخنده سیاوشم دسته کمی نداشت ولی سعی میکرد نخنده،سیاوش:چشم لیدی حالاافتخاره همراهی میدین،منونارین باهم بینیامونوچین دادیم،

نارین:اومم بااینکه درحدمون نیستی ولی باشه قبول،سیاوش بینی نارینوکشیدک باعث جیغ اون وخنده خودموخودش شد سوارشدیم من جلونارین عقب،کوبیدم روداشبردوگفتم:بتازون ببینم رخشت چن تامیره،سیاوش باخنده سری تکون دادوحرکت کرد،چن دقیقه ای بودک حرکت کرده بودیم خیلی فضاساکت بود نارین ک سرش توگوشی بود سیاوشم مشغول رانندگی حوصلم سررفته بود پرسیدم:سیا

سیاوش:هوم

من:سیا

سیاوش:بله

من:سیااا

سیاوش:چیه

من:سیااااا

سیاوش:هاااان

من:زهرماروهان اینههمه فکتوتکون میدی چرتوپرت میگی نمیتونی یه جان به من بگی

سیاوش باتعجب برگشت سمتم،من:هان چته والابخدا این همه جان به اون دوس دخترای ایکبیریت میگی یبارم به مابگو،سیاوش خندیدوگفت:ماچاکرشماهم هستیم ولی فکرنمیکنی زیادی پررویی،من:نع اصلا مگه توهمچین فکری میکنی،سیاوش سرشوتکون داد:نه

من:خب پس حله،نارین:چی میگین؟برگشتم دیدم خانم تازه هندزفری هاشودراوورده میگه چع خبره،چپ چپ نگاش کردموگفتم:هیچی عروسی قنبره،نارین چیزی نگفتودوباره اون بی صاحابیاروگذاشت توگوشش،بازم سکوت شد برگشتم سمت سیاوشوپرسیدم:میگم سیا این شبنم کی نامزد کرد ک حالاعروسیشه؟!!شبنم دخترعمویه سیاوشه ک تودانشگاه مابوداونجاباهم دوست شدیم،سیاوش:چمیدونم والا من فقط میدونم طرف پسره دوست باباشه،من:اها پولداره؟سیاوش:اووووو تادلت بخوادپولش ازپاروبالامیره،من:پس شبنم واسه همین زنش شده،سیاوش:نمیدونم شاید،من:خوشگله؟؟سیاوش:کی؟من؟اره مگه نمیبینیم،من:ههههه بیمزه منظورم شوهرشبنمه،سیاوش:اها بدک نیست گفته باشم داداش نداره بیخوددندون تیزنکن،خندیدم:گمشوباباکی تواین فکرابود،سیاوش:به هرحال گفتم درجریان باشی،من:هستم..تاوقتی ک رسیدیم حرفی نزدیم عروسیش تویه باغ خیلی بزرگ بودوقتی ازماشین پیادشدیم اینقدرماشین مدل بالادیدم ک مخم سوت کشیداسم بعضیاشونوکه اصلانمیدونستم داشتیم میرفتیم ک یادم افتادکیفموتوماشین جاگذاشتم:هیییییی!!!!اینقدبلندوناگهانی گفتم ک سیاوشونارین سه مترپرت شدن هواخندم گرفته بودهردوشون چپ چپ نگام کردنوباهم گفتن:زهرمااار،واقعاخندم گرفته بودولی خودموکنترل کردم و اخم کردم:تودلتون بیتربیتا خب یه دفعه یادم افتادکیفموجاگذاشتم..نارین:این کاره همیشته جانزاری جایه تعجبه..خودشوسیاوش ریزریزمیخندیدن،سیاوش:راست میگه منم موافقم کلاحافظه مافظرودادی اجاره،کم کم داشتم عصبانی میشدم باهمون اخمم گفتم:هردوتون خفه شیدتاهمینجاچالتون نکردم،روبه سیاوش گفتم:سوییچ

سیاوش باتعجب:واسه چیته؟هوووف اطرافیانه ماروباش یکی ازیکی کودن تربانگاهی ک دادمیزدک توچقدکودنی نگاش کردموگفتم:میخوام برم گل بزنم برم دنبال عروس خب میخوام برم کیفموبیارم خنگول..سیاوش:اها بیا…باقیض سوییچوازش گرفتم:شمابریدداخل تامنم بیام،سیاوش:باشه پس زودبیاماتوحیاط منتظرتیم،دستموتوهواحرکت دادم یعنی باشه رفتم وماشینشوبین انبوه ماشیناپیداکردم قفلشوزدم وکیفموبرداشتم بعدش دوباره قفلش کردم ازصداش خوشم میومدچطوره ازنبوده سیاوش استفاده کنم و چن باربزنم رودکمش،نه درست نیست،اشکال نداره ک بعدابهش میگم،عصبانی میشه،نه ازدلش درمیارم،میگم نه،دلم میخوادبه توچه ربطی داره،خب انگاری صداش قطع شدبریم به کارمون برسیم باذوق چن بارزدم روریموت ماشین انگاری تومسابقه ای چیزی برنده شده باشم همونقدرذوق میکردم بعدازچن بارتکراراین کاربه خودم استراحت دادم وازم رفتن کردم داشتم ازکنارماشیناردمیشدم ک یه ماشین قرمزرنگ خیلیییی خوشگلللل چشمموگرفت یه نگاه به اطراف کردم وقتی دیدم کسی نیست دوییدم سمت ماشین تاحالاماشین به این نازی ندیدبودم عاشقش شدم عاااشقق ازایناچن روزپیش توگوگل دیده بودم نارین گفت اسمشون چیه؟؟؟اه یادم نمیادولش کن ولی اون رنگش مشکی بوداون کجااین کجاواقعارنگش محشره بهتره یه چن تاسلفی باهاش بندازم نشون هانیه وسحربدم یکم حرص بخورن ازاین فکرنیشم بازشدسریع گوشیموازتوکیفم دراووردم چن تاعکس باهاش انداختم واسه اخرین عکس ایستادم کناره کاپوتش ک کلش بیفته یکم خودموکج کردم نمیدونم چی شدپام پیچ خوردپهن شدم روکاپوتش پهن شدم من هماناوصدای دزدگیرش همانااینقدربلندبودک حتم داشتم همه فهمیدن ترسیدم خودموجمع وجورکردم گوشیموازروزمین برداشتم اومدم فرارکنم ک دیدم دونفرباشتاب دارن میان این سمت وااای خداحالاچیکارکنم غلط کردم گفتم میخوام باهاش عکس بگیرم اوناروبچزونم چیزخوردم اوناهرلحظه نزدیکترمیشدن وترس من بیشترنکنه فکرکنن میخواستم بدزدمش نه باباقیافه توبه این کارامیخوره اخه.وااای صداشون داره میادرسیدن خدایاخودموبه دستت میسپارم صاف ایستادم وادای خانمایه متشخص ودراووردم ک مثلاترسیده واقعانم ترسیده بودم مثه چی میلرزیدم اون دوتارسیدن اول به ماشین نگاه کردن بعدبه من بادیدن من تعجب کردن خب تیپاشون ک متشخص واره فکرنکنم فکره اشتباهی بکنن راجبم باهمین حرفهایکم خودمواروم کردم یکیشون زودتربه خودش اومدوگفت:ببخشیدخانم شمااینجاچیکارمیکنید؟

دستپاچه شدم ولی مجبوربودم حفظ ظاهرکنم اروم گفتم:راستش من داشتم به سمت باغ میومدم ک یه دفعه دیدم صدای دزدگیرماشینتون بلندشداومدم ببینم چه خبره ک شمارسیدید،ازقیافه هاشون چیزی معلوم نبودک ببینم باورکردن یانه همون پسراولیه بازگفت:اهاشرمنده ک شماهم ترسیدین راستش این ماشین یکم سنسوراش قویه واسه همین یه پرنده هم ازکنارش ردشه واکنش نشون میده،ایششش به من چه حالامثلامیخوای بگی ماشینت مدل بالاست خب ک چی مبارک صاحبش مگه چیزیم به من میرسه برخلاف درونم لبخندزدموگفتم:خواهش میکنم پیش میادبلاخره،درطول مکالمم بااون حواسم بودک پسردومیه خیره شده بودبهم و باچشامیه ریزنگام میکردانگارمتهم گرفته منم نتونستم تحمل کنم خیره شدم توچشاش ک فکرنکنه میترسم خب راستش میترسیدم ولی اوناک نمیدونستن نبایدم میفهمیدن یکم ک خیره نگاش کردم کم اووردونگاهشوبرداشت هه هه هه فکرکردی من کم میارم عمراااا من استاده خیره نگاه کردنم،دومیه گفت:خب مثه اینکه مشکل دزدگیرم حل شدبازم بهم نگاه کردولی نه ازنوع اولیش وحرفشوادامه داد:افتخاره اشنایی باچه کسیوداریم؟بی تفاوت لبخندی زدم:فروزش هستم خوشبختم ازاشناییتون اقای……؟پسره:کیانی هستم،من:بله اقای کیانی،کیانی:بنده هم خوشبختم،اون یکیم گفت:منم کیانی کوچک هستم،ازحرفش خندم گرف مثلامیخواست بگه ازاین کوچیکترم خندیدموگفتم:ازاشنایی شماهم خوشبختم کیانی کوچک،اونم خندیدوگفت:همچنین پشت بندشم یه چشمک زد خب مثه اینکه الکی میترسیدم داره به خوبیوخوشی تموم میشه کیانی کوچیک اومدیه چی بگه ک سیاوش ازپشت سرشون گفت:نازنین؟؟؟!!!باتعجب به اون دوتانگاهی کرد:کجایی ماخیلی وقته منتظرتیم

من:اومدم یه مشکلی پیش اومده بودک حل شد،سیاوش ک حالایه اخم ظریف بین ابروهاش افتاده بودگفت:چه مشکلی؟کیانی دستشوبه سمت سیاوش درازکردوگفت:کیانی هستم وشما؟سیاوش دستشواروم فشردوگفت:سماواتی،دوباره به من نگاه کردیعنی جواب سوالموبده الهی داداشم غیرتی شده

^^^^^*^^^^^
قسمت اول ◄
ادامه دارد