اسب سواری ، مرد افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست
مرد سوار دلش به حال او سوخت ، از اسب پیاده شد او را از جا بلند کرد وبر روی اسب گذاشت….. تا او را به مقصد برساند
مرد افلیج که اکنون خودرا سوار بر اسب میدید دهنه ی اسب را کشید و گفت
سب را بردم
و با اسب گریخت
پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد
تو تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی
اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم
مرد افلیج اسب را نگه داشت ، مرد سوار گفت
هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی… می ترسم که دیگر هیچ سواری به پیاده ای رحم نکند
حکایت ، حکایت روزگار ماست
به قدرتمندان و ثروت اندوزان و کاخ نشینان بگویید: شما که با جلب اعتماد مستمندان و بیچارگان و ستمدیدگان ؛ اسب قدرت بدستتان افتاده
شماها
نه فقط اسب
که ایمان
اعتماد
اعتقاد
… و
نان سفره مان را بردید
فقط به کسی نگوئید چگونه سوار اسب قدرت شدید
افسوس… که دیگر؛ نه بر اعتمادها اعتقادیست و نه بر اعتقادها اعتمادی
❇کلیله و دمنه❇
8 سال پیش
زیبا بود....آفران
8 سال پیش
اسب*
اشتباه تایپی
8 سال پیش
بلقیس واقعا تو از آسمون افتادی خیلی قشنگ بود تحت تأثیر قرار گرفتم
8 سال پیش
خیلی قشنگ بود
8 سال پیش
8 سال پیش
قشنگ معلومه با مخ خوردی رو زمین بلقیس
8 سال پیش
تکراری بود من گذاشته بودمش قبلن
8 سال پیش
یادم نمیومد ببخشید
8 سال پیش
از دیسک کمر به شکستگی کمر ارتقا پیدا کردم
8 سال پیش
بحث سیاسی شد.
الان منظور دقیقا چی بود با دولت مردا بودی یا نه؟
بگو وگرنه میگم بیان جمعت کنن ببرن بلقیس
8 سال پیش
من سه مهره کمرم در اومد
8 سال پیش
شلغم مگه کمر داره؟
8 سال پیش
راس میگه آفرین گلابی
8 سال پیش
قربانت
8 سال پیش
قربانم چی؟
8 سال پیش
قربونت برم
8 سال پیش
مسی
8 سال پیش
خواهش میشه
هر چه میخواهد دل تنگت بگو