بعضی ها گریه نمی کنند
اما از چشم هایشان معلوم است
که اشکی به بزرگی یک سکوت
گـــــوشه ی چشمشان به کمیـــــن نشسته
و راهی عجیبی ست
وقتی ندانی محرمش هستی یا مزاحمش
وقتی ندانی مرحم زخمهایش هستی یا نمک میپاشی روی زخمهایش
وقتی ندانی باید بخاطرش بجنگی یا کنار بکشی
دوراهی سختی ست
وقتی بعداز روزها انتظار ، ندانی ” ماندنت ” را میخواهد یا ” رفتنت ” را
گفتم ای جنگل پیر . تازگیها چه خبر
پوزخندی زدو گفت : هیچ کابوس تبر
گفتم ازچوب درختان بهار
چه کسان بهر برند
گفت : انان که درختندو به ظاهر تبرند
گفتم اما
مگر از جنس خودت نیس تبر
پوزخندی زد و گفت
تازگیها چه خبر
بیشتر وقتها دلم میخواد همینطوری پامو بذارم
روی اون پام و بگم بیخیال دنیا مگه چقدر عمر میکنیم
که بخواهیم زندگیمونو با غم و غصه پیش ببریم