حاجی اینارو میبینی!؟
ـ کدومارو!؟
همین ترافیک دیگه
ـ آها…خب!؟
دلش مثل همین ترافیک بود… شلوغ و پر سر و صدا این عابرارو میبینی!؟ تو دلش هر کسی میومد و میرفت مثه همین عابرا
ـ تو این وسط چیکاره بودی!؟
من… من همین ماشینی ام که منتظره چراغ سبز بشه تا حرکت کنه ولی هر چی منتظر میمونه همون قرمز مونده
روزی که دوست داشتنت را
در پس و پیش پستوی خانه مان
مخفی از اخم پدر
در امان از آه مادر
داخل کوزه ای انداختم
هیچ وقت به این فکر نکردم
که کوزه شکستنی است
افسوس
حالا زندگیم ام را آب برده
گفت عشق نه
بیا تا همیشه “دوست” بمانیم
دستش را رها کردم
و
گفتم
ببخشید ما به کسی که
برایش روزی چندبار
از درون فرو می ریزیم
دوست نمی گوییم