عشق یعنی یکی بود
بقیه نابود
یه هفته میاد این عکس رو دارم ولی خدایی اون پسر رو ندیده بود
اصلا اون کروکدیل رو ندیده بودم فکر میکردم دختره سرشو پایین انداخته
برای دوست داشتنت
محتاج دیدنت نیستم
اگر چه نگاهت آرامم می کند
محتاج سخن گفتن با تو نیستم
اگر چه صدایت دلم را می لرزاند
دوست دارم بدانی
حتی اگر کنارم نباشی
باز هم نگاهت می کنم
صدایت را می شنوم
تو همیشه با منی
پرهیز از نگاه کردن به کسیکه شوقِ
دیدنش کلافهات کرده است
تردیدِ مبهمت را به یقینیروشن تبدیل
میکند: عاشق شدهای!
عاشق موهای بلند بودی
بیست سالی میشود موهایم را کوتاه نکردم
دختر 18 ساله ام میپرسد
مادر تو عاشق شده ای؟!؟
اسمت را که میگویم
رو ترش میکند
ناراحت میشود و میگوید
تو پسر دوستی
برادرم را بیشتر دوست داری
بغض میکنم
پدرش مرد خوبی است
اما پسرم درست مثل توست
همان قدر پر جذبه و دوست داشتنی
همان قدر قد بلند و مغرور
اشکم میریزد
دخترم را بغل میکنم و میگویم: نه دخترم
من عاشق نشده ام
دیوانه شده ام
و او میگوید خوش به حال پدرم
گناه کبیره من
کجایی؟!؟