گفتم تو بیایی و محرم دلم باشی

گفتم تو بیایی و آرامشم باشی

گفتم که تو خوبی ،غمخوار دلم باشی

گفتم که سختی هست ولی تو کنار دلم باشی

ندانستم که زندگی بی رحم تر از حرفاست

ندانستم که دلبستن ، دلم خون کرد

نداستم که حالا ، گفتم خدا کند آرام باشی

میگم تو نباشی من آرامشم برگشت

میگم که بدخلقیت ،دلم پر از خون کرد

صبر و تحمل همدم دل شکستم شد

اشک و بی اعصابی من، با خستگی هات خون شد

از حرف و نیش و کنایت ، جای فراری نیست

اینجاس که گم میشم ، آرامشم برگرد

یه جمله میگم و شما دوستان عزیز با خلاقیت خودتون اونو ادامه بدید تا جایی که میتونید

و نفر بعدی ادامه ی داستان نفر قبل رو کامل کنه

از مدیران عزیز خواهش میکنم سریع تر سر بزنن و دیدگاها رو تایید کنن

تا درکنار هم لذت ببریم

اما جمله:

           ديشب داشتم تو خيابون راه ميرفتم که يهو ديدم

حتی اگر چیزها، مسیری که انتظار داشتی را نمایان نکردند
دلسرد یا نومید نشو.
در نهایت پیروزی از آنِ کسی ست که به پیشروی ادامه می دهد

روزی که من، انتظار عدالت، صداقت، مهربانی، خوبی و قدرشناسی از دیگران را داشته باشم،
آرامش خود را از دست خواهم داد

زندگی کوتاه است.
نه غمش می ارزد
و نه شادی ماندن دارد
بهترین راه برایت این است
که بخندی و بخندی و بخندی
به غمش
به کَمش
و به زیادیِ غمش
پرواز قشنگ است ولی بی غم و محنت
منّت نکش از غیر و پر و بال خودت باش

بیا جسور باشیم
مثل دویدن های تندِ کودکی
و لبخندهای بلندش که حتی
اگر زمین می خوردیم
خیالی نبود
مثل ِ عصرهایمان
و امیدِ پارک رفتن با مادر
بیا زود خوشحال شویم
مثل آن روزها

یادمان باشد
“خــــــدا”
میهمان قلبهای وسیع است
قلبـــــت را
ازنفرت وکینه پاک کن،
تا سهم بیشتری از
حضور “خـــــدا”
در قلبت داشته باشی

ما هرلحظه درحال کشت بذرهای افکار و احساسات خویش در یکدیگریم
و روزی محصول این کشتها را برداشت خواهیم کرد…
پس آگاه باشیم که چه می کاریم.

شخصی را گفتند:
داستان روزها و شب هایت چطور می گذرد؟
با ناراحتی پاسخ داد:
چه بگویم! امروز از گرسنگی مجبور شدم کوزه سفالی ۳۰۰ ساله پدرانم را بفروشم و غذایی تهیه کنم
گفتند:
پروردگار روزی تو را ۳۰۰ سال پیش کنار گذاشته است و تو اکنون ناسپاسی می‌کنی؟
این داستان کوتاه حکایت زندگی بعضی از ماست
شکرگزار باشید و با امید زندگی کنید

امروزم بوی آرامش می دهد
سپردن همه چیز به دستان گرم خدا
بارانی که نم نم گونه هایت را ببوسد
قدم زدن کنار کسانی که دوستشان داری
و خوردن چای گرم مادر
دیدن دنیایی که خورشیدش هر صبح به تو سلام بدهد
ستاره هایش که به تو چشمک بزنند و بگویند
خودت را برای فردایه بهتر آماده کن…
و مهم تر از همه،خدایی که هر روز حالت را از تو می پرسد
من امروز زیباتر از هر روز نفس کشیدم
زیباتر از همیشه دیدم…من امروز بهتر از همیشه زندگی کردم
من احساسم را،امروزم و خدایم را بیش از همه دوست دارم

تنفس: شروع زندگیست
عشق: قسمتی از زندگیست
اما دوست خوب: قلب زندگیست
گاهی دلگرمی یک دوست آنقدر معجزه می کند
که انگار خدا در زمین کنار توست

به زودی خواهی فهمید مهم نیست چند نفر مهمان موسیقی زندگیت می شوند
مهمانها می آیند
و می روند
و فقط خودت تا آخر، شنونده خودت خواهی ماند.
یادت باشد مهم این است طوری بنوازی که تا آخر، از این موسیقی لذت ببری
و بلند شوی
و برای خودت دست بزنی

وقتی از ته دل بخندی
وقتی هر چیزی را به خودت نگیری
وقتی سپاسگزار آنچه که هست باشی
وقتی برای شاد بودن نیاز به بهانه نداشته باشی
آن زمان است که واقعا زندگی می کنی
بازی زندگی، بازی بومرنگ‌هاست؛
اندیشه‌ها، کردارها و سخنان ما دیر یا زود
با دقت شگفت‌آوری به سوی ما بازمی‌گردند.
زمانی که آدمی بتواند بی هیچ دلهره ای آرزو کند،
هر آرزویی بی درنگ برآورده خواهد شد

وارد استخر که میخوای بشی
معمولاً نوک پات رو داخل آب میزنی تا بسنجی شرایط رو
بعد آروم آروم نرده ها رو میگیری و وارد میشی
تا بدنت خودش رو با دمای آب وفق بده
بعضی ها اما لباس رو که درآوردند،شیرجه میزنن داخلش
حتی عمقِ آب رو نمیسنجند که مبادا ضربه مغزی نشن
حکایتِ واردِ رابطه شدن های امروزی میمونه…
اول سرد و گرمش رو بچش
عمقش رو نگاه کن
بعد شروع کن به شنا کردن
“خیلی از خفه شدنها،بخاطر نسنجیدنِ همین عمق رابطه هاست…”

زندگی خوب
در دو جمله خلاصه میشود
لذت بردن
از روزهای خوب
صبر کردن
در روزهای بد

(ب این متن شدیدا معتقدم)

هرچه در دنیا اتفاق می افتد
یا ما را بیدار می کند
و یا به خواب فرو می برد
این ما هستیم که انتخاب میکنیم
خوابمان ببرد یا بیدار شویم

خودت را بهتـــر کن
این است همه کاری که
برای بهتر کردن جهــان
می توانـی بکنی…

روزهاتون سرشار از یاد خدا