توماس جفرسون از نویسندگان قانون اساسی آمریکا میگوید،ما وقتی مشغول نوشتن قانون اساسی آمریکا بودیم، دو الگو پیش رو داشتیم: نیکولو ماکیاولى، و کوروش هخامنشى
و ما کوروش را برگزیدیم ✌️🏻
توماس جفرسون از نویسندگان قانون اساسی آمریکا میگوید،ما وقتی مشغول نوشتن قانون اساسی آمریکا بودیم، دو الگو پیش رو داشتیم: نیکولو ماکیاولى، و کوروش هخامنشى
و ما کوروش را برگزیدیم ✌️🏻
اینو برا احمد دوستم که تولدشه گرفتم
چطوره؟!😎😈😂
باهاش میخاد بره فیض
فقط لباس صولتی کم داره
اگ لطفی کنین پولاتونو جمع کنین رو هم من میتونم تهیه کنم😭😓😂😂
رابطه ی فامیلی نداشتیم
هم کلاسی نبودیم و اهلِ رد و بدل کردنِ جزوه هم
ما مجازی بودیم و طرفینِ رابطه ای از نوعِ فالوور فالویینگی
از آن رابطه هایی که یکی لایک می کند دیگری غش
که فاصله و مجازی سرش نمی شود
دلیل و منطق نمی فهمد
“تو او را ندیده ای پس چطور دوستش داری؟”
نمی داند
عمیقا دوستش داشتم و دقیقا کنج قلبم خانه کرده بود. پذیرفته بودیم که آدم ها همیشه نمی توانند در زندگی هم باشند و گاهی باید به زیستن در قلب هم اکتفا کنند
دوستش داشتم
البته خودش را که نه
تصویرِ ذهنی ای را که برای خودم ترسیم کرده بودم
من در خیالبافی تبحر خاصی داشتم و حالا می توانستم به نحو احسن از آن استفاده کن
میتوانستم قلم مو دست بگیرم و روی صفحه ی خیال،یک مردِ بذله گوی جذاب-همان مرد رویاهایم- را نقاشی کنم
مردی که خیانت نمیکند، دروغ نمی گوید، خشمگین نمی شود و مهمتر از همه مرا می پرستد
میتوانستم اوقاتِ بی حوصلگی آفلاین شوم و عین خیالم نباشد کجاست و چه میکند
میتوانستم نگرانِ زنانگی هایی که اکثر زنان دارند مثلِ فرمِ ابرو و تکراری شدن رنگ مو و و و نباشم
من به مقصد فکر نمیکردم و در پیِ دلنشین ساختنِ جاده بودم
در پیِ همان لایک ها و تپش قلب ها و ادا اطوار های مجازی
این دوست داشتن عجیب بود و به طرزِ فجیعی احمقانه
اما خب
من همچنان دوستش داشتم
مهسا پناهی
#me
نه، اشتباه نمیدیدم
گرچه هی پلک زدم که ای چشمان لامصب دارید اشتباه میبینید!
اما نه
خودش بود
داشت شانه به شانه غریبه ای راه می آمد
نه برای او
برای من غریبه بود
دستانش را نگرفته بود ولی
آخر با من که بود دستم را ول نمیکرد که، خیس میشد دستمان اما ول کنیم؟ عمرا
صورتش ذوق نداشت، آرایش داشت، موهایش را هم رنگ کرده بود…موهایش….موهایش باشد برای بعد، حرف دارم
آرایش داشت اما صورتش سرد بود، خیره بود
راستش با من که به خیابان میزدیم چشم و ابرویش شلوغ میکردند، صورتش با دماغ و گوش و پلک و ابرو همه با هم میخندیدند
اما ساکت بود، خیره بود
این خستگی از پشت آرایش غلیظش داد میزد
معلوم بود روزی هزار و صد بار کسی نمیگوید ای به قربان آن چشمان مورب ات
گیسو نمیبافدو رژ بیرون زده ازگوشه ی لبش را پاک نمیکند
وسط جمع چشم غره نمیرود که دکمه مانتوات را ببند، آرام بخند…آخرش هم بگوید میخواستی انقدر خوشگل نباشی…به من چه !؟
نه این یارو مال این حرف ها نبود
عزیزم این یارو اصلا دستهایت را وسط خیابان به صورتش نزدیک کرده و بو کشیده !!؟
این یارو ؟
مردک تا چشمش به برجستگی زنی میخورد کم میماند دندان روی لب بکشد
حق داری دستانش را نگیری
من خیلی پسر بوقی بودم
در اوج تنهاییمان حتی به لب هایش یورش نمیبردم
ها چرا
چند باری فقط قطرات باران را از روی لب هایش نوشیدم
نوشیدن که هوس نداشت
مستی داشت ولی هوس نه
اما بوسیدن لب هوس داشت و اعوذبالله مِن هوس! با من که بود فقط پیشانی اش را میبوسیدم
پیشانی اش آرام وملایم
انقدر آرام که چشمانش را باز نمیکرد و میگفت تمام شد؟!؟
میگفتم آری بانو تمام شد
تنها چیزی که در صورتش یافتم همان بوسه های پیشانی بود و لاغیر
رد بوسه ام را جا گذاشته بودم و ای لعنت بر من
لعنت که مسیرم به این خیابان افتاد و دل جفتمان ریش شد
دید مرا که ای کاش نمیدید
دید که دارم شانه به شانه ی دیگری راه می آیم
دید که خال لب دارد
دید که گردنبند فیروزه ای انداخته
دید که چقدر شبیه خودش است
و دید که دستانش را نگرفته ام
شاید من هم یکی بودم مثل همان مردک
مثل تمام یارو های شهر
راستش
مردها
فقط یک بار میتوانند آن همه دیوانه باشند
موهایش؟!؟
هیچ…موهایش را کوتاه کرده بود
آخر میدانست
فقط من میتوانم دو ساعت وقت بگذارم و آن موهای بر هم ریخته و فرفری را مرتب کنم
مردها ؟!؟
مردها فقط یک بار جنون را زندگی میکنند
جنون؟
نمیدانم
شاید تو را دیدن و دوستت دارم نگفتن هم جنون باشد
دوستت دارم ؟!؟
آسمان که بدون باران نمیشود
باران ؟!؟
خاطره
خاطره ؟!؟
بوی موی تو
بویِ مویِ تو هر چند کم پشت، خیابان را برداشته بود
عزیزی دارم
جان تر از جان
اما نمیدانم تمام وقتهایی که بینهایت دوستش دارم با چه واژه خاصی تصدقش را بگویم
نمیدانم لا به لای این حجم از واژه های عاشقانه که برای غریبه ترین ها به کار میبریم نمیدانم چه صدایش کنم که به جانش بنشیند که بداند فقط حرف نیست
واژه نیست
بلکه تمام عاشقانه هایم را در آن ریخته ام
کلمات بیشاز حد پیش و پا افتاده شده اند به جای عشق، نفس، زندگی
من تو را با نامت و
تشدد واج میانیش میخوانم
در این بی ارزشی کلمات نامِ تو هنوز با ارزش ترین است جان تر از جانم
بهم گفت یه سوال ازت بپرسم راستشو میگی…؟؟؟
گفتم آره بپرس
پرسید عشق سابقت رو فراموش کردی؟؟؟
جواب دادم آره خیلی وقته اصلا از ذهنم انداختمش بیرون
از کنار یه مغازه رد شدیم اسم مغازه دقیقا اسم عشق سابقم بود یه لحظه چشام پر اشک شد
پرسید چی شده؟؟؟
گفتم هیچی چیز خاصی نیست
تو کافه نشسته بودیم صدای آهنگ کافه چی به گوشم خورد
همون آهنگی که خیلی دوست داشت
اشک تو چشمام جمع شد
پرسید چیزی شده؟؟؟
گفتم نه چیز خاصی نیست
دستمو گرفت و یه بوسه آروم به دستم زد
همون کاری که اون همیشه انجام میداد
اشک تو چشمام جمع شد
پرسید چیزی شده
گفتم نه چیز خاصی نیست
یه روز نشست جلوم و بغض کرد
گفتم چیزی شده
گفتش به قول تو چیز خاصی نیست
اما تمام اون چیزایی که این مدت به قول خودت خاص نبود رو فهمیدم و جیگر منو سوزوندی
ازم خداحافظی کرد
پرسیدم چرا میری؟؟؟
گفت میرم چون دوست ندارم یه روزی اسم مغازه هم اسم تو باشه یا یه آهنگ گوش میدم یا دستمو کسی میبوسه یاد تو بیفتم و اشک تو چشمام جمع شه و بگم چیز خاصی نیست
از من که گذشت
ولی تو رو به جان همون کسی که میگی واست فراموش شده تا زمانی که از یادت نرفته کسی رو وابسته خودت نکن
اون بی معرفت و بی وجدان بود
تو بیا و مرد باش
تو بیا و وجدان داشته باش
امیرعلی اسدی
ممد
ـ بله!؟
!با ادب شدی
(:
ـ اره
میدونی اونی ک یهو عوض میشه میخواد بگ نباش روش نمیشه!؟
ـ نع /:
چه جالب منم نمیدونستم یکی بم گف
میدونی تفاوت قلب با پا چیهــــــــــــ
ـ نه منم نمیدونم
شباهتش چی!؟
ـ نه اونم نمیدونم تو آگاهم کن ای حکیم
شباهت قلب با پا اینه که دوتاش میشکنه
ولی وختی میشکنه نمیشه گچش گرفت
💔 🔨
خدایــــــا❤
قسم به لحظه ای که
دلم را می شکنند و
جز تو مرهمی نیست
قسم به لحظه ای که
مرا می فروشند و جز
تو خریداری نیست
قسم به لحظه ای که
تنهایم می گذارند و جز
تو همراهی نیست
قسم به لحظه ای که
دوستم ندارند وعاشقی جز تو نیست
من دوستت دارم
بار الهی مرهمم باش
خریدارم باش
یارم باش
عاشقم باش
که کسی جز تو دلسوزم نیست