وقتی دوستش داری
و ایمان داری به دوست داشتنش
دستش را محکم بگیر
این روزها هر بادی
نسیم نیست
مبادا طوفان باشد
مبادا دورتان کند
هوا ی هم باشید .
آخرین هم باشید ❤️
وقتی دوستش داری
و ایمان داری به دوست داشتنش
دستش را محکم بگیر
این روزها هر بادی
نسیم نیست
مبادا طوفان باشد
مبادا دورتان کند
هوا ی هم باشید .
آخرین هم باشید ❤️
بخشيدن هميشه كار خوبی تلقی ميشده
كلی بهمون توصيه شده، گوشزد شده
“تو ببخش ”
“تو بزرگی كن و ببخش ”
“بخشش از بزرگانه ”
خلاصه اونقدر بهمون گفته شد
كه به اين ذهنيت رسيديم كه بايد هميشه ببخشيم
چون اگه اينكارو نكنيم
كوچیكيم، پستيم، بزرگ نيستيم
ميدونی
آره، بخشيدن خوبه
ولی بخشيدن ريسک خیلی بزرگيه
بعضی از آدما خيلی زود به خوبی عادت ميكنن
بدتر از اون
فكر ميكنن که وظيفته
وقتی بخشيدی، ميخوان دفعه بعد هم همين كارو كنی
اينجا ديگه تو خوب و بزرگ تلقی نميشی
اينجا فقط داری سواری ميدی
اينجا ديگه اونقدری كوچيک شدی
كه طرف ميتونه هركاری كه دلش ميخواد
با تو و دلت بكنه و مطمئن هم باشه كه ميبخشيش
بخشيدن خوبه
آره ببخش
ولی نه اونقدر كه سوارت بشن
امیررضا لطفی پناه
بعضی عشق ها حسرت های فراموش ناشدنی اند
یک شب از کنار کسی که خوابیده ای بلند
میشوی روی مبل مینشینی
سیگاری روشن میکنی
به یاد می آوری …چشمانت
لبریز اشک می شوند دوباره به تخت
باز میگردی
بانو جان باور كن اگر مردى دوستت داشته باشد
تورا همانگونه كه هستى قبول ميكند
نيازى نيست براى زيبايى ات سختى بكشى
اگر موهايت اذيتت ميكند كوتاهشان كن
اگر ناخنت ميشكند نيازى به بلند بودنش نيست
اگر رژيم اذيتت ميكند بيخيالش شو
اگر زخم هاى صورتت آزارت ميدهد به چشم هاى خوش رنگت بنگر تا زيبايى اصلى را ببينى
كفش هاى پاشنه دارى كه كمرت را آزار ميدهد دور بريز، كوتاه هم باشى باز زيبايى
تمام سرمايه ات را خرج خريد لوازم آرايش نكن
خودت را مثل خمير بازى به هر نوع كه مرد ها ميخواهند در نياور
باور كن تو همين گونه هم زيبايى
و اگر مردى واقعا عاشق باشد
تورا همين گونه ساده قبول ميكند
اره دیدمش ، گفت چرا بُق کردی؟نیگا داره باهار میاد
گفتم باهار؟ شالتو بده کنار…گوشتو جلو بیار
ببین ما وا دادیم…شدیم شبیه راننده ای که بیست و چند ساله با یه کاستِ فرهاد مسافر میکشه تو خط انقلاب_آزادی…آخر شبمونم شوریده س شبیه آخرِ فیلمای فرهادی…شما پا دادی، ما قلب دادیم دل دادیم، نیگا دفترمو، شعر دادیم…سرمه ی چشمت جوهرمون شد وُ نوشتیم کلمه به کلمه، تا دیدی هوات توی سَرَمه، سنگین شدی و حالا؟ خنده رفته و چیزی که مونده غمه
قلمو گذاشتیم کنار وُ شدیم مثل لاتِ بی قمه، روزا سرمون گرمه ولی به شب میرسه هوامون بارونه و گونه هامون نَمه
ولی خب تقصیر تو که نیست دنیا اینجوری شده که عشق و نفرت درهمه
حالِ آدما مبهمه، تا طرف نفهمیده قلبت توی دستاشه همه چی خوبه، بهشته، اما تا فهمید دیگه مابقیش جهنمه
ولی جونم حرفات هنوز توی سرمه
حالا داری میگی باهار میاد؟ باهار کجا بود؟ همش مهر و آبان و آذره…پاییزه..هوای اتاق من تویِ نبودنت شبیه هوای اردبیل و تبریزه…سرده سرده سرده
پرده رو میزنم کنار اما تاریکه نبودنت توی مخم حل نمیشه ،سخته، شبیه مسائل استاتیکه، اون آهنگ بود میگفت رینگ مای بلز، همون که دوست داشتی، آهنگ انریکه…هی اونو گوش میدم چشمام قرمز میشه و رفیقام میگن توام که همش مستی که مرتیکه
میگم حساسیت فصلیه، من به هوای باهار حساسیت دارم ولی خب هیشکی نمیدونه که من به فصل نبودنت حساسیت دارم و از وقتی فهمیدم هوای دلت با هوای دلم جور نیست هی چشام خیس و سرخ میشه
.
راستش شالشو که داد کنار گوششو که جلو آورد خواستم بگم اینارو اما همچین که بوی موهاش خورد توی صورتم چشامو بستم وا کردم و لالمونی گرفتم و فقط زل زدم بهش
گفت بخند دیگه باز اونطوری ای که
منم خندیدم…با اینکه میدونم دلش پیش من نیست ولی خندیدم…خندیدم
اسمش خنده س ولی خنده توی دلت جریان نداره، مثه خون لخته
پاشو بریم ، پاشو بریم دیر وقته
علی سلطانی
هی می نشینیم می گوییم
اگر خوشگل تر بودم
اگر پولدار تر بودم
اگر در یک شهر دیگر زندگی میکردم
اگر از کشور خارج میشدم
اگر یک دهه زودتر بدنیا آمده بودم
یا اگر الآن برای خودم اسم و رسمی داشتم
لابد اِل میشد و بِل میشد
ولی این خبرها نیست
و ما این را دیر میفهمیم
شاید ده ها سال دیرتر
زمانی که عمرمان را دویده ایم که در فلان خیابان ، خانه بخریم و فلان ماشین را داشته باشیم و از فلان مارک لباس و کیف و کفش بخریم
یک روزی میرسد که می بینیم به هرچه که فکرش را می کردیم رسیدیم ولی حالمان جوری که فکرش را می کردیم نشد
و آن روز است که می فهمیم روزهای زندگی را برای ساختن آینده از دست دادیم
آدم های اطرافمان را که شاید هم ناب بودند
برای بدست آوردن آدم های دیگر از دست دادیم
و از همه بدتر خودمان را برای رسیدن به اهدافمان، گم کردیم
بهتر است خانه ی ذهنمان را بکوبیم و از نو بسازیم
بهتر است خودمان را برای پولدارتر شدن و آدم حسابی تر شدن نکوبیم و نابود نکنیم
از زندگی عشق بخواهیم
عشق به آدمهای نابی که سرنوشت در مسیرمان می گذارد
دكتر احمد حلت
امروز ظهر تفنگ رو گذاشتم روی شقیقه ی مشغله ها و بنگ
و بعد از مدت ها زنگ زدم به مادرم و گفتم برای ناهار منتظرم باش
وقتی رسیدم خونه تا در رو باز کردم دلم خواست عطر سالاد شیرازی که توی فضا پیچیده بود رو بغل کنم
دیر رسیدم طبق معمول اما سوال کردن نداشت و میدونستم ناهار نخورده و منتظر منه
سفره رو انداخت کف آشپزخونه و نشستیم به غذا
“مادرم یه ادویه ای میزنه به غذا که توی هیچ رستورانی نیست وُ اسمش عشقه”
به حد انفجار خوردم و چهار دست و پا از سفره جدا شدم
گفت چشمات خسته س ، چایی دم کنم یا میخوای بخوابی؟
گفتم یه دیقه بیا بشین کنارم
بالشت رو تکیه دادم به دیوارو سرم رو گذاشتم روی بالشت و بدون اینکه حرفی بزنه نشست کنارم و چند دفعه ای دستشو کشید به سرم
چند دقیقه گذشت
ولی ساکت بود
دو هزاریم افتاد که خیلی شب ها تا خواسته حرف بزنه من سرم رفته توی گوشی و لا به لای حرف هاش وقتی یه جمله ی سوالی پرسیده گفتم آره آره….
فقط گفتم آره….بدون اینکه بشینم پای حرف هاش …بدون اینکه توی چشمهاش نگاه کنم…بدون اینکه دستاش رو توی دستم بگیرم…بدون خیلی کارهایی که دنیای امروز….دنیای شلوغ امروز از یادمون برده
واسه یه آدمایی که اصلا معلوم نیست چقدر قراره همراهمون باشن
اصلا اگه شرایط الانمون یه ذره عوض بشه حاضرن تحملمون کنن یا نه… ؟
کلی وقت میذاریم و کلی حرف میزنیم که خودمون رو بهشون ثابت کنیم…اما واسه پدر مادری که هر جوری باشی قبولت دارن و پای هر اتفاق توی زندگیت وایستادن و تَر و خشکت کردن تا به اینجا برسی….حوصله نداریم
بذار یه چیزی بهت بگم رفیق
به اندازه ی تمام لحظاتی که کنارشون نشستی و حرف نمیزنی و بغلشون نمیکنی داری حسرت جمع میکنی برای وقتی که نداریشون
علی سلطانی
حسرت به دل موندم 🙂
زن ها به همین سادگی چیزی را فراموش
نمی کنن
هیچ وقت نباید گول خنده هاشونو بخوری
ساکت که شدن باید بدونی آرامش قبل از طوفانه
هر چی ساکت تر،خطرناک تر
اون وقته که باید ازشون بترسی
كيوان ارزاقي