بعضى آدمها را بايد آنقدر تكثير كرد
تا مبادا نسلشان منقرض شود
آنها كه دليلِ حالِ خوبتان هستند
آنها كه حتى با فكر كردن بهشان
لبخند روى لبت مينشيند
همان آدمهايى كه در بدترين شرايط
شما را تمام و كمال پذيرا بودند
داريد اگر از اين ناياب ها
دو دستى بچسبيدشان
❇علي قاضي نظام❇
خب راستش را بخواهی
من حتما بعد از تو ازدواج خواهم کرد
نه نه اتفاقا شک نکن
که خوشبخت هم میشوم
اما
مثلا ممکن است
به خاطر یک اشتباهِ خیلی کوچک زندگی ام از هم بپاشد
مثلا اشتباها اسم تو را صدا بزنم
❇سحر رستگار❇
پشت این چادرمشکے بهخدا رازے هست
به کبودی زده اند رنگ غم یاسے را
به خــدا زنده کند بار دگر در دنیا
چادر زینبـے ام غیرتـــ عبـاسے را
❇ناشناس❇
رفتم جلو گفتم: ببخشید خانوم آتیش داری؟
هول شد گفت؛ واسه چی میخوای؟
گفتم: میخوام تکلیفمو با چشات روشن کنم
خندید ، خندیدم. گفتم: شالت آبیه ، مثه دریاس ، موج داره دریات
گفت: ینی چی؟
گفتم: پیچ پیچی
خندید ، خندیدم. دیدم اهل دله ، نشستم کنارش ، لش رو نیمکت. گفتم:،همیشه دنبال دلیلی؟
گفت: چطور؟
گفتم: ببین ، همین الانم دنبال دلیلی
خندید ، خندیدم. گفتم: میخندی تو دلم رخت میشورن
گفت: دیوونه ای؟
گفتم: سرت که پایین بود باد میومد. یه طره از موهات بیرون بود ، تاب میخورد. دووم نیوردم ، دیوونه شدم
گفت: با این حرفا روزی مخ چنتا دخترو میزنی؟
خوشم نیومد از حرفش. پا شدم خودمو جمع و جور کردم صاف نشستم. گفتم: تو ازونایی که وقتی میرن شمعدونیا دق میکنن. صدات مثه بوی بنزین میمونه ، آدم دوس داره همه شو بکشه توی خودش. ازونایی که همه راها به تو ختم میشن. خنده هات مثه آب میمونه، بی صداس ولی آرامش میده
گفت: کلی آدم مثل تو هست،تازه از تو بهترم خیلی هست
گفتم: من مهربونم، دیوونه و خل و چلم، جسورم، اینارو هیچ جا با هم نمیتونی پیدا کنی
سر برگردوندم دیدم کوله ش رو دوششه داره میره سعی کردم بین انگشتام بگیرمش. کوچیکتر میشد. انقدر رفت که نقطه شد. انگشتام رسیدن به هم. دیگه نبود
تکیه دادم به پشتی نیمکت، زل زدم به آسمون… ابرا شبیه شمعدونیای دق کرده بودن
❇پویا رفیعی❇
هيچي سخت تر از اين نيست كه از همون سلام اول، نگران روز خداحافظي باشي
انگار بعضيا، از لحظه ي اومدن، داغ رفتن رو روي دلت مي ذارن
درست وقتي مي خواي حرف بزني، مي خواي بهش بگي؛ باش، بمون، با تو حالم خوبه… از چشماش مي خوني كه بايد سكوت كني
از نگاهش مي فهمي كه بايد سكوت كني و خودت رو پيشش جا بذاری
من فكر مي كنم ما توي زندگي، همينقدر اختيار داريم، همينقدر حق انتخاب داريم كه بشينيم و رفتن يكي ديگه رو سير تماشا كنيم… ما دقيقا همينقدر مختاريم
مي دوني
من هيچوقت درك نكردم، اصلا چرا بايد روزي، آدمي رو ببينم كه وقت رفتنش، وجودم رو با خودش مي بره
❇پویا جمشیدی❇
هرکس بعد از رفتن
او
یک جور برخورد می کند
یکی خراب می شود و
آوارش روی سر دیگران هم می ریزد
بدخلق می شود
فریاد می زند
به سرش می زند دیوانگی کند
آوار می شود روی سر همه
یکی مثل من
سکوت می کند
آه می کشد
نگاهش میخ می شود روی یک نقطه
با خودش حرف می زند
دستش را با چاقو میبُرد
شیر صبحانه اش سر ریز می شود
روی اجاق گاز
چای اش یخ می کند
تمام وجودش از چشمانش می چکد
آوار می شود
روی سر خودش
آوار می شود
❇زهرا سرکارراه❇