..*~~~~~~~*..

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم ‏را، دوستانم را، زندگی ام را به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا ‏صحبت کنم

به خدا گفتم: آیا می‏ توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟
جواب ‏او مرا شگفت زده کرد. او گفت: آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟

پاسخ دادم: بلی
فرمود: هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور ‏و غذای کافی دادم
دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا ‏گرفت اما از بامبو خبری نبود

من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخسها بیشتر ‏رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود.
‏من بامبوها را رها نکردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند. اما من ‏باز از آنها قطع امید نکردم

در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در ‏مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت ‏رسید
5 سال طول کشیده بود تا ریشه ‏های بامبو به اندازه کافی قوی شوند. ریشه هایی ‏که بامبو را قوی می‏ ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می ‏کرد

‏خداوند در ادامه فرمود: ابا می‏ دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با ‏سختیها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ‏ساختی

من در تمامی این مدت ‏تو را رها نکردم همانگونه که بامبوها را رها نکردم. ‏هرگز خودت را با دیگران ‏مقایسه نکن. بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنند. ‏زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می ‏ کنی و قد می کشی

‏از او پرسیدم: من ‏چقدر قد می‏ کشم؟
‏در پاسخ از من پرسید: بامبو چقدر رشد می کند؟
جواب دادم: هر ‏چقدر که بتواند
‏گفت: تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی، هر اندازه که ‏بتوانی