داخل خانه ی بی پنجره ام

امشب از تنهائی

شکل یک شاخه ی خشکی شده ام

شکل یک ناله که از حنجر جغدی آید ، غمگینم

مثل یک مرغ اسیر قفس و زنجیرم

امشب از تنهائی

مثل یک مار بخود میپیچم

نفسم میگیرد

گوشهایم داغ است

غرق یک فکر عجیبی شده ام

با خودم می گویم

عشق هم وصله ی ناجوری بود

روی پیراهن بی رنگ دلم

همه ی آبادی فهمیدند

که چقدر مجنونم

امشب از تنهائی

روح من رنجور است

حس یک آدم بیکس دارم

کاسه ی حوصله ام لبریز است

من گمان میکردم یار فراوان دارم

لیک امشب همه چیز روشن شد

تنهائی

من به تنهائی خود پی بردم

! … تنهائی

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

* ناشناس *