آسمانی ژرف در چشمان خونخواه تو است
پلکانی تا ابد در بستر راه تو است

بی نوایانی چو من را جمله دلخون می کنی
اینم از افسون آن چشمان چون ماه تو است

بودمی چون راهواری در بساط ذهد و علم
علم و منطق در مقام عشق گمراه تو است

چون زلیخایی که حسنش شهره آفاق بود
لیک پاکدامن یوسفم در حسرت چاه تو است

دل که جان فرسود در سودای عشق ناب تو
بعد عمری تحفه اش چون ساز و اکراه تو است

نیستم مرعوب آن چرخ گره انداز پست
زانکه بربستم گره چودل هواخواه تو است

چون منی داری که سر را هم به پایت می دهم
تو چه غم داری از احوالی که دلخواه تو است

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

* مهدی محدودی *