به نام یگانه خالق هستی

○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

باد صورتم را نوازش می‌کند؛ قطرات باهم جنگ و جدال به راه می‌اندازند.
برگ های درختان جوری غرور خود را برای رسیدن به زمین می شکنند، که گویا از اول هم قصدشان همین بوده است.
لحظات سنگ پشت می‌شوند و قلب‌ها سمفونی درامز به راه می اندازند،
شوق عجیبی سرتاسر وجودم را پر می‌کند که زیبنده این هوا است.
ذوق من باد صبا می‌شود و از منزل به منزل ره سپار می‌شود
و این حس دل انگیز را به همه جا می رساند.

*~*****◄►******~*

مجموعه‌ای از بی نظمی های منظم می‌شود:
یک فاجعه
مانند ابرهای برف زا در تابستان!
که در چشم بر هم زدنی اسمان پر می گردد؛
از ابرهای طوفانی.
که برف ثمره انقلاب انان است،
گلوله‌های برف رنگ‌ها را شستند،
و تمام سرزمین رنگ‌ها به
مملکت گلوله‌های سپید
تبدیل گشت.
میان ان همه هیاهو،
سرما و سوز
گویا با یخ زدن دستانم،
قلبم شروع به گرم شدن می کند.
شاید او به رحمت خدایی امیدوار است
که قرار است چندی دیگر
کابوسی برای برف‌ها رقم بزند؛
و دنیا را به رنگ خویش باز گرداند….
اری؛
خدایا! کابوسی برای گلوله برفی مشکلات
بساز، که دیگر هیچ ابری
شهامت این را نداشته باشد ؛ که در تابستان ببارد،
مگر به خواست تو…
خواست و گرمای حضور شما که باشد؛
دگر ترسی از شهربندی
در یخبندان نداریم…
حتی اگر تابیدن افتاب به تعویق بیفتد.

*~*****◄►******~*

تکه‌ای از رمان ضرب الاجل اعجوبه

○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

ارادتمند شما ز.گ