♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

دوست داشتم همین لحظه روی صخره‌ ای وسط اقیانوس آرام ایستاده باشم یا در قلعه‌‌ی متروکه‌ی جزیره‌ی بِرلنگا یا در اتاقکی میان شهر گمشده‌‌ی اینکاها
تنها ، ساکت و خیره به دوردست‌ های اقیانوس و فارغ از اخبارِ ملتهب دنیای شلوغ آدم ها
دوست داشتم تنها خشونتِ حوالی‌ ام کوسه‌ی گرسنه‌ ای باشد که ماهی های غمگین و خسته از حضور را می‌ بلعد و تنها نگرانی‌ ام
بالا آمدن سطح آب و غرق شدن در آبیِ بی انتهای اقیانوس
چه کسی می‌ داند سکوت و بی‌ خبریِ شهرهای گمشده ، به آدم چه آرامشی می دهد ، خیال پردازی زیر آسمانِ پر ستاره‌ی اقیانوس چه حالی دارد ، یا یک فنجان چای داغ ، کنار پنجره‌ی یک قلعه‌ی آرام و متروکه چقدر می‌چسبد