جا داره سلامی عرض نموییم خدمته همه شوما خنگولستانیای عَیزم✋
سری جدیده خاطراتمو باز شرو کردم اگ مورد پسند واقع بشه ادامه میدم

@~@~@~@~@~@

عاغا مصه یکی از خاطراتم این یکی عم برمیگرده ب اون خونه باغیه وسط جنگل تو یکی از دهاتای همدان

شبی از شبهایه پر ستاره‌ و صگگگ درصد سیاه و تیره‌ی آسمون قشنگ اونجا بود ک اتفاقن دایی اینا و بابابزرگم اینا هم خونه ما بودن
ی پسر دایی دارم هم سنه یاسین داداچم ک کلاس شیشم‌ان این چلغوزا

این ننمون ب یاسین گف اوی لندهور
(ینی پسره گلم)
بپر از خونه خالت ی سطل ماست بگیر⁦

خونه خالمم تقریبا نزدیک بود ولی طوری ک باید ی قسمتی از جنگل و ی جایی بدونه هیچ نوریو طی بنمویی تا برسی

یاسین ک موجبات تفریح و دو چرخه سواریش فراهم گشتیده بود اومد با پسرداییم بره ک منم نمی‌دونم چی شد ک اونطوری شد و تحت تاثیر جَو قرار گرفته و گفتم برید کنار منم میام

عاغا چنگیزمو
(گوشیم هستش همون‌طور ک مستحضرید😜)
برداشتمو اینام دو ترک ی جوری خودشونو رو دوچرخه جا کردن و رفتیم
رفتنیش چون یکم سربالایی بود این یاسین با زور و هن هن رکاب میزد مارپیچی زیگزاگی میرفتن
:/

منم ک طبق معمول فاز برداشتم زدم با چنگیزم راهو براشون نورانی نمودم و افتادم جلوشون
😎
رسیدیم ماستو گرفتن آویزون کردن ب دسته دوچرخه و گفتن بریم حالا
عاغا من دیدم این بی فرهنگایه خرچُسونه هی لبخند ژوکوند میزننو زیر زیرکی باهم حرف میزنن⁦
☹️⁩
افتادیم تو سرازیری یهوووو تن تن رکاب زدن سرعت گرفتنو منو گذاشتن
😨
حالا تاریک بودنش بماند… صدا سگ و گرگ و شغال و همه چی عم میاد فق مرحوم سعدی شیرازیو نداریم با خاجه حافظ گوگولی
😟
همونطور ک چنگیز دستم بود با نهاااایتههه سرعت سعی میکردم برسم بشون
ولی خب ی مشکلی بود اونم این ک بخاطر دووییدنم و چون سفت چنگیزو گرفتع بودم دسم، نورش هی چپ و راس میشد ینی در واقع جلو پامو نمی‌دیدم
😐😑

با هر قدم ی دور چپه راه و ی دورم راسته راهو میتونستم رویت بنمویم
😐

بعد همچیییین میدوییدم ک جلوی دمپاییه داشت جر میخورد قشنگ با انگشتام زمینو سنگ ریزهارو حس میکردم

هی همینطور صگگگ دو میزدم برسم بشون و فوششون میدادم اونام با خباثت میخندیدن و تند تر میرفتن جالب اینجاس ک خودمم باشون هار هار می‌خندیدم
😐😂😂😂
یک آن حس کردم همی انگشتام ک ع جلوی دمپایی بیرون بودن بدددد گیر کردن ب سنگا
😱
تعادلمو ع دس داده نمودم حس کردم الانه ک با صورت پـَخه زمین بشم
😰
تو همو ثانیه ک رو هوا بودم با خودم میگفتم آیییییی فاطی الا میریزی زمین دکوراسیونت کلن عوض میشههههه
😱😨
آییییی ننه دخدرت جوون مرد شد… جوون مرد؟!؟

جوون مرگ؟!؟

هرچی
:/
آیییییی چلاغ شی با این دوییدنت دخدره ی کج
😧😨
آیی اصن صگگگ تو روحه شوما دوتا بیشور ک تند میرین مجبور شم بدووعم

وسطه همین سخنان بودم ک ب اذن خدای متعال و با تکیه بر توان های اینجانب یجوری خودمو نگه داشتم ک فقد نیوفتم
😩

با اون دس انداز حس کردم چاک دمپاییه دوبرابر شد قشنگ دیگه نصف پام از دمپایی بیرون بود
😐

با همو فرمون ادامه دادم یکم دیگم دوییدمو جیغ جیغ کردم ک رسیدیم

همی ک رسیدیم درحالی ک نفسم بالا نمیومد و بنظرم سیستم تنفسم اِرور404 میداد شرو کردم ب فوش
من میگفتم اونا میخندیدن باز خودمم میخندیدم
خلاصه ارواحه شریفشونو خیلی مورد عنایت قرار دادم
😒

مصه عادم ک نمیتونستم نفس بکشم
:/
زرتی ضربان قلب گرفتم بالای صدوپنجا بود

از عجایب خلقت بود ک سنگ کوب نکردم

در کل ک هرکی عم جای اون دوتا بود با اون وعضه دووییدنم سیاه و کبود میشد از خنده
😂😂
ولی خب عبرت گرفتم ک دیه این دوتا بیشوره چلغوزو عادم حساب نکنم
😤😤

@~@~@~@~@~@

شومام عبرت بگیرین بارک‌الله
والسلامو علیکوم و رحمت الله و برکاته✋