ما دخترهای غمگین شانزده سالهای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم، تکلیفمان هم روشن میشد.
ما، با ماتیکهای قایمکی و کابوسهای یواشکی و آرزوهای دزدکی.
ما و کارت پستالهایِ
« سوختم خاکسترم را باد برد، بهترین دوستم مرا از یاد برد»
ما و شعرهای دوران مدرسه، اولین دست نوشتههایی که توی دفتر ِکوچک یادداشت مینوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما میدزدید
ما، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم. ترسیدیم مقنعههایمان چانهدار نباشد و چشم سفید باشیم
ما که توی کتابهایمان فروغ نداشتیم، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود، ما فقط یاد گرفتیم مثل کبری تصمیمهای خوب بگیریم، و آن مرد؛ هرکه میخواهد باشد، مهم این است که داس دارد
ما که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم
6 سال پیش
خیلی قشنگ بود😘
یسری مدرسه ها هنوز مقنعه هاشون چونه داره😐
6 سال پیش
مال دهه پنجاه شصته این
الان مرده هرکی میخواد هستش اخرم ولت میکنه میره
مقنعه ها هم چونه نداره😁
6 سال پیش
مقعنه چونه دار خیلی ضایس خدایی😂😂😂
6 سال پیش
من که پسرم خبر ندارم ولی قشنگ بود جایزه نوول بیارید
6 سال پیش
قضیه کبری چیه خدایی😐😐😐
هر چه میخواهد دل تنگت بگو