خَمی که اَبروی شوخ تو در کمان انداخت
به قصدِ جانِ منِ زارِ ناتوان انداخت
نبود نقشِ دو عالم که رنگ اُلفت بود
زمانه طرح محبت، نه این زمان انداخت
عاشق اخمت شدم، باشد! ولی گاهی بخند
می شود چنگیزخان هم گهگداری خانِ زند
بوده ام هرچند شیری، تا تو صیادم شدی
مثل یک آهوی زخمی ساده افتادم به بند
طاهره اباذری هریس
هرکول که دیدهای، منم رستمشان
این هیکل و زور را از او جستمشان
آن تشت پر از لباس را میبینی؟!؟
تهمینهنشسته است، من شستمشان
عباس تربن