عاشق کسی باش
که در میانسالی
زیر باران بهاری
روی صندلی خالی پارک
میان نسیم خنک
وقتی عطری
اسمی
لحظه ای
به یادش بیوفتی
با افتخار بگویی
الحق که ارزش دیوانگی را داشتی محبوب من
(:
عاشق کسی باش
که در میانسالی
زیر باران بهاری
روی صندلی خالی پارک
میان نسیم خنک
وقتی عطری
اسمی
لحظه ای
به یادش بیوفتی
با افتخار بگویی
الحق که ارزش دیوانگی را داشتی محبوب من
(:
ته، ته همه ی نا امیدی ها
نداشتـن ها
نخواستـن ها
نبـودن ها
و بن بست رسیدنها
خـدا را داری
که آغوشش را برایت بازکرده است
نا امیدی چـرا؟
“خدایا شکرت که هستی”
لبخند که میزنی
سیب گونه ات
عجب خوردنی می شود
خودت نمی دانی اما
لبخند تو آدم را
حوایی می کند
پیمان لطیف نیا
یه لحظه صبر کن رفیق
لا به لای شلوغی و کلافگی و سخت گرفتن های
زندگی خواستم یه چیزی بهت بگم
یه نگاه به پشت سرت بنداز
مثل همه ی روزایی که گذشت
این روزا هم میگذره
خواستم بگم حواست هست دیگه؟!؟
ما یک بار زندگی میکنیم
حالا ادامه بده
(:
علی سلطانی
یہ برزگے میگفت
آدما فقط
متوجہ تغییر رفتارمون باهاشون میشن
ولی هیچ وقت
متوجہ رفتارشون نمیشن کہ باعث
تغییر ما شدہ
یه استاد داشتیم میگفت کلمات بار حقوقی دارن، الکی به کسی نگید: دوستت دارم
دروغ بگی، دادگاه روزگار مجازاتت میکنه
(:
گفتم تو فرهاد منی
گفتا تو شیرینی مگر؟!؟
گفتم خرابت می شوم
گفتا تو آبادی مگر؟!؟
گفتم ندادی دل به من
گفتا تو جان دادی مگر؟!؟
گفتم ز کویت می روم
گفتا تو آزادی مگر؟!؟
گفتم فراموشم نکن
گفتا تو در یادی مگر؟