آنقَدَر با این غزلهایم هیاهو میکنم
تا بدانی عاشقم، دارم تکاپو میکنم

دفترم آماده ای؟ می بندَمَت امشب به شعر
تا سَحَر با این قوافی بازیِ “زو” میکنم

چوبِ جادویِ قلم، احساس میخواهد نه علم
عاشقم، حتی بدون علم جادو میکنم

شعله می پیچد میان دفترم با هر غزل
واژه های داغ خود را، یک به یک رو میکنم

تا نسوزد کاغذ و آتش نگیرد دفترم
واژه ها را اندکی پهلو به پهلو میکنم

چشمها را بسته ام، شاید ببینم روی تو
با خدایت حرف دارم، خواهش از او میکنم

اولش مبهم، ولی کم کم سه بعدی میشوی
رو به رویم می نشینی، هر طرف رو میکنم!

* ناشناس *