..*~~~~~~~*..

آبجی کوچیکه گفت : زودی یه آرزو کن ، زودی یه آرزو کن
آبجی بزرگه چشماشو بست و آرزو کرد

آبجی کوچیکه گفت : چپ یا راست ؟ چپ یا راست ؟

آبجی بزرگه گفت : م م م راست

آبجی کوچیکه گفت : درسته ، درسته ، آرزوت برآورده میشه ، هورا … بعد دستشو دراز کرد و از زیر چشم چپ آبجی مژه رو برداشت

آبجی بزرگه گفت : تو که از زیر چشم چپ ورداشتی ؟!؟

آبجی کوچیکه چپ و راست رو مرور کرد و گفت : خوب اشکال نداره

دستشو دراز کرد و یه مژه دیگه از زیر چشم راست آبجی برداشت و گفت : دیدی ؟ آرزوت میخواد برآورده شه ، دیدی ؟ حالا چی آرزو کردی ؟؟؟

آبجی بزرگه گفت : آرزو کردم دیگه مژه هام نریزه

بغض عجیبی روی صورت هر سه تاشون نشست ؛ آبجی کوچیکه ، آبجی بزرگه و پرستار بخش شیمی درمانی

..*~~~~~~~*..