شازده کوچولو از گل پرسید: آدمها کجان؟
گل گفت: باد به اینور و آنورشان می برد
این بی ریشگی
حسابی اسباب دردسرشان شده
از دونفر خواستند درمورد مداد رنگی که گم شده ، متن بسازندو آن را بگویند
نفر اول گفت: وقتی کلاس دوم بودم، مداد رنگی سیاهم را گم کردم وقتی به خانه رفتم، مادرم مرا آنقدر دعوا کرد که تصمیم گرفتم هر روز که به خانه می آیم، یک وسیله جدید به خانه بیاورم
روزبعد، شروع کردم به همه ی بچه های کلاس، چیزی بدزدم
اوایل، دزدی برایم سخت بود ولی کم کم عادت کردم طوری که تا آخر سال از همه ی بچه ها ،چیزی دزدیده بودم
اینگونه، حال یک قاچاقچی و دزد ماهرم
نفر دوم گفت: وقتی کلاس دوم بودم، مداد رنگی سیاهم را گم کردم
وقتی به مادرم گفتم، گفت که توی مدرسه برای رنگ آمیزی، چه کردم
من هم گفتم که از یکی از بچه های کلاس گرفتم مادرم گفت که خودش از تو چیزی نخواست؟ یا مداد کم نیاورد؟
گفتم: نه، چیزی نخواست و خودش یک مداد سیاه دیگر داشت
مادرم گفت نگاه کن! او چقدر زرنگ است. میخواهد خودش آدم خوبی باشد ونیکو کار
آنروز مادرم، دو مداد سیاه برای گرفت. کم کم مداد رنگی های بیشتری گرفتم و بیشتر کمک کردم و از مدرسه بیشتر خوشم آمده بود
حال، یک خیر و نیکوکار معروف شهر هستم
ثروتمند بودن
این نیست که در حساب بانکی تان
چقدر موجودی دارید
بلکه
به میزان دارایی ها در
قلبتان برمی گردد
هیچگاه در زندگی این نکات مهم را فراموش نکنید
نخست اینکه خانه یک مکان نیست
بلکه یک احساس است
دوم اینکه زمان از طریق لحظه ها
سنجیده می شود نه بایک ساعت دیواری
سوم اینکه دلشکستگی ها شنیده نمیشوند بلکه حس میگیرند و
بقیه نیزدر آن سهیم اند
گله هارا کناربگذار
ناله هارا بس کن
روزگار گوش ندارد که تو هی شکوه کنی
زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگ تورا
فرصتی نیست که صرف گله و ناله شود
تا بجنبیم تمام است تمام
مهر دیدی که به برهم زدن چشم گذشت…؟
یا همین سال جدید
باز کم مانده به عید
این شتاب عمر است
من و تو باورمان نیست که نیست