من چیز های زیادی را از دست داده ام
هیچکدامشان مثل
از دست دادن تو نبود
گاهی یک رفتن تمامت را با خود می برد
و تو تا اخر عمر در به در دنبال خودت میگردی
به خاطرات روبه رویم
نگاهی می اندازم
از سرما یخ بسته اند
به گونه هایم دستی میکشم تا اشک هایم را پاک کنم
اما از سرمای دستانم تعجب میکنم
دیگر گرمای دستانت را به گذشته سپردم
تو و خاطرات مانند افتابی بودید که با طلوع زندگی ام بر من تابیدید
غافل از اینکه هر طلوعی غروبی دارد
و من تنها یک روز را برای زیستن در اختیار دارم
و لحظاتی بعد خواهم رفت
و تو بمان و بتاب بر زندگی هایی که سر از خاک بیرون خواهند آورد
در سرم دختر پیری عصبی میرقصد
شهر بر روی سر من عربی میرقصد
این جهان با همه دغدغه هایش
روی یک جمجه یک وجبی میرقصد
میم
مَن هَمون خاهَرِ بَد اَخلاقَم
هَمون دوستِ بی مَعرفت
هَمون دُختَره مَسخَره
هَمون بَچه خِنگ
مَن هَمون اِنتِخابِ دومَم
مَن هَمونیم کِــه روحیَش داغونِه
مَن هَمونیَم کِه هَمیشه اِضافَم
آره مَن هَمونیَم کِه هیچ هُنری نَدارَم
وَ تو اُتاقَم مُردَم
(: