اگر بیایی دهمت جان
وَر نیایی کُشدم غم
من که بایست بمیرم
چه بیایی ، چه نیایی
سعدی
0
اگر بیایی دهمت جان
وَر نیایی کُشدم غم
من که بایست بمیرم
چه بیایی ، چه نیایی
سعدی
حواسم نبود که نیستی
دو فنجان چای ریختم
خیالت فنجان را از دستم گرفت
پایم به خون نشست
(:
گاهی به دل خود می نگرم
به حالش می گریم
که اینگونه با بی تابی در
بند خاطرات تو جان می دهد
اویندار گنجی
غریب آمدی
و
آشنا رفتی
صالحی
درد من تنهاییم نیست
درد من این است
که هروز از خودم میپرسم
مگر خودش مرا انتخاب نکرد ؟
(:
خیلی ترسناکه
وقتی آدم هایی که بهشون نزدیکی
یهو تبدیل به غریبه بشن
دیگه دوسش نداری ؟
چرا اتفاقا …خیلیم زیاد
پس چرا دیگه براش نمی جنگی ؟
آخه فقط دوست داشتن من چیزیو عوض نمیکنه
عشق باید دوطرفه باشه
بدتو نمیگم
ولی اگه جایی ازت تعریف کردن
بدجور میخندم
چرا زمان فکر میکنه
بره جلو همه چی حل میشه ؟
یکم منطقی باشه
بره عقب
من خودم همه چیز رو درست میکنم
