بعد از اینکه علی بیرانوند
مسیر توپ رونالدو را درست تشخیص داد
و توپ در میان دستانش آرام گرفت
پنج ثانیه روی زمین دراز کشید
درست مثل مادری که نوزادش را در آغوش می گیرد
توپ را به سینه فشرد و چشمانش را بست
این لحظات برای ما که با تمام توان فریاد شادی
سرمیدادیم پنج ثانیه گذشت
اما برای بیرانوند شاید زمان به اندازه دوازده سال
کش آمده بود
از چهارده سالگی که به عشق فوتبال از خانه فرار کرد
تا بیست و شش سالگی که پا به جام جهانی گذاشت
توی آن پنج ثانیه ی جادویی
بیرانوند حتما روزها و شب های زیادی را مرور کرده
کار توی کارواش ،شب های بی خوابی در میدان آزادی
فروش نان بربری در غروب های ماه رمضان
کارگری در مغازه خیاطی
شستن ظرف در رستوران به خاطر جای خواب
ساعت پنج صبح و جارو زدن پارک های پایتخت
…و
میدانید همه ی ما یک روزی ،یک جایی
آن پنج ثانیه جادویی را تجربه خواهیم کرد
زمانی که چشمانمان را میبندیم
و روزها و شب هایی که با سختی و جان کندن گذراندیم
را مرور می کنیم
خوش بحال آنهایی که در پنج ثانیه ی جادویی توی دلشان می گویند
ارزشش را داشت
آدم های شکست خورده
آدم های خطرناکی هستن
اونا میدونن که هر اتفاقی بیفته
بالاخره آخرش
دوباره حالشون خوب میشه
چقدر بعیده که
دو بعلاوه دو بشه هزار
حافظ برام فال بگیره
دریاچه ارومیه پر آب بشه
هایده واسه سال تحویل تو شبکه سه بخونه
جوونی دهه شصت برگرده
خانم جونم بعد چهل سال تنهایی ازدواج کنه
پیتزا لاغرم کنه و آب کرفس چاق
ما به هم برسیم
ما به هم برسیم
ما به هم برسیم
سه نفر محکوم به اعدام با گیوتین شدند
یک کشیش ، یک وکیل دادگستری و یک فیزیکدان
در هنگام اعدام کشیش پیش قدم شد
سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سوال شد
حرف آخرت چیست ؟
گفت :خدا خدا خدا او مرا نجات خواهد داد
وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند
نزدیک گردن او متوقف شد و مردم تعجب کردند
و فریاد زدند : آزادش کنید! خدا حرفش را زده
و به این ترتیب نجات یافت
نوبت به وکیل دادگستری رسید
و از او سوال شد :آخرین حرفی که می خواهی بگویی چیست ؟
گفت : من مثل کشیش خدا را نمی شناسم
اما درباره عدالت می دانم
عدالت عدالت عدالت
گیوتین پایین آمد اما نزدیک گردنش ایستاد
مردم متعجب گفتند : آزادش کنید !عدالت حرف خودش را زده
وکیل هم آزاد شد
آخر کار نوبت به فیزیکدان رسید
سوال شد
آخرین حرفت را بزن
گفت :من نه کشیشم که خدا را بشناسم نه وکیلم که عدالت را بدانم
اما می دانم که روی طناب گیوتین گره ای است که مانع پایین آمدن تیغه میشود
با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند
تیغ بر گردن فیزیکدان فرود آمده و سر از تن او جدا کرد
چه فرجام تلخی دارند
آنان که واقعیت را می گویند
و به گره ها اشاره می کنند
زمانی از دست دادن برای من فاجعه بود
بعد ها انقدر از دست داده بودم که
به مرور یاد گرفتم
دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم
عباس معروفی