*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

دختری برای خودش دارد درسش را میخواند سر کار میرود، عمه ی بتول خانم او را در مهمانی میبیند میگوید شوهر نکردی؟ می ترشیا
حرفش را میزند و میرود هارهار با بقیه میخندد. ولی روح و روان دختر را به هم میریزد

زنی بچه‌ای را به دنیا آورد ، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچه‌تون شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ
ارزشی نداری ؟!؟
بمب را انداخت و رفت ، ظهر که شوهر به خانه آمد ، دید که زنش عصبانی است و …. کار به دعوا کشید و تمام

جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار می‌کنی ؟ پیش فلانی ، ماهانه چند می‌گیری ؟ ۵۰۰۰ ، همه‌ش همین ؟ ۵۰۰۰ ؟ چطوری زنده‌ای تو ؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه ، خیلی کمه
یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت ، اما حالا بیکار است

پدری در نهایت خوشبختیست . یکی می‌رسد و می‌گوید : پسرت چرا بهت سر نمی‌زند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟! و با این حرف ، صفای قلب پدررا تیره و تارمی‌کند

این است ، سخن گفتن به زبان شیطان
در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم : چرا نخریدی ؟
چرا نداری ؟
یه النگو نداری بندازی دستت؟
چطور این زندگی را تحمل می‌کنی ؟ یا فلانی را ؟چطور اجازه می دهی ؟
ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد ، یا از روی کنجکاوی یا
فضولی و …. اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم

مُفسد و شرور نباشیم

*-*-*-*-*-*-*-*-*-*

مسلم حکیمی