♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

روزهای جنگ بود و بگیر بگیر، ازش پرسیدم

پدربزرگ، چه خبر؟

گفت: هرکی هرچی دارد بخورد
جمله‌ی دهقانی‌اش هزار معنا داشت

بوی ناامنی روزگار را زودتر از همه‌ی ما احساس کرده بود

شاید از همان روزها بود که تکه‌ای نان در جیبم می‌گذاشتم تا وقت و بی‌وقت در دهنم بگذارم

کمی به خاطر زخم معده، کمی هم به این خاطر که من عاشق نانم

نان را خیلی دوست دارم. مرا یاد بچگی‌هام می‌اندازد، یاد دشت گندم پدربزرگ که هیچ‌وقت آنجا احساس تنهایی نمی‌کردم
هروقت گم می‌شدم، سروکله‌اش از یک جایی پیدا می‌شد و با جلیقه‌ای سیاه در زمینه‌ی طلایی گندم به طرفم می‌آمد

آهای مجید، کجایی؟ دنبال چی می‌گردی؟ می‌خواهی برات بلدرچین بگیرم؟ یک خرگوش سفید؟

دستم را می‌گذاشتم توی دست ز مختش، و همه‌ی روستا را باهاش دور می‌زدم
دم رودخانه پاچه‌ی شلوارمان را بالا می‌زدیم و می‌گذشتیم
کنار چشمه مشتی آب می‌خوردیم، چند گلابی از باغ می‌چیدیم و نیم‌چردمان را پرت می‌کردیم جلو گاوها

هروقت می‌آیم لقمه‌ای نان در دهنم بگذارم و آن را فرو دهم بغض می‌کنم، گریه راه نفسم را می‌بندد و دلم می‌خواهد با همان لقمه که فرو می‌دهم در هق‌هقم خفه شوم
نمی‌دانم چرا
این موضوع را وقتی با مددکارم خانم هایکه در میان گذاشتم، از پنجره به بیرون خیره شد و بعد از سکوتی طولانی گفت

برای اینکه بوی شرافت می‌دهد
یادم رفته بود که درباره‌ی چی صحبت می‌کردیم
گفتم: چی؟
گفت:نان

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

ما هم اسیر این خاک شدیم
آویزان، مثل دندان عاریه که با عطسه‌ی کوچکی از دهن‌شان پرتاب شویم
پرتاب هم نشویم فقط زنده‌ایم، زندگی که نمی‌کنیم. آلمانی‌ها یک اخلاقی دارند که اگر هزارتا گل براشان بکاری نمی‌گویند مرسی
ولی اگر پات را روی یکی از همان گل‌ها بگذاری، می‌گویند ببینید این خارجی‌ها با گل‌های ما چکار می‌کنند

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

طبق آخرین تعریف‌های علم روان‌شناسی، بیمارهای اعصاب و روان سه دسته‌اند

دسته‌ی اول کسانی‌اند که ادعا دارند
مثل ادعای خدایی، یا رهبری، یا چیزی شبیه به این
این نوع بیماران هیچکس را قبول ندارند و حرف، حرف خودشان است
هیچ‌وقت به حرفت گوش نمی‌دهند، فقط یک جواب آماده در چنته دارند که هرچه بگویی، آن را مصرف می‌کنند
اگر سر بچرخانی، دوروبرت از اینجور آدم‌ها زیاد می‌بینی

دسته‌ی دوم افرادی هستند که پدیده‌ها را از عینک خودشان بررسی می‌کنند، پشت هر چیز یک توطئه می‌بینند. به افراد جامعه ظنین‌اند، برای هر اقدامی دچار تردید و تزلزل می‌شوند، به همین خاطر بیکاری را بر هر کاری ترجیح می‌دهند. منزه‌طلب هستند و همین منزه‌طلبی دلیل اصلی بیکاری‌شان است
از دید آن‌ها هرکس کار بکند به جایی وابسته است
مثلا من که از قبرس آمده‌ام اینجا و دارم کار می‌کنم، با کمک سازمان سیا آمده‌ام که ببینم آن‌ها چه‌کار می‌کنند تا بروم گزارش کنم. بنابراین، اقدامات و حرکات دیگران را پیچیده در طرح و توطئه‌ای از پیش آماده می‌دانند و با آن برخوردهای خشن و بی‌رحمانه می‌کنند

اما دسته‌ی سوم که من به آن‌ها بیمار روان و اعصاب اطلاق نمی‌کنم، به نظر من دیوانه‌اند
دیوانه‌ها مشکل‌شان این است که به یک نقطه از بدنشان متمرکز می‌شوند، و مغزشان تحت سلطه‌ی آن نقطه از بدن‌شان در می‌آید
تو فکر کن وقتی آلت تناسلی آدم جای مغزش بخواهد فرمان بدهد، چه اتفاقی می‌افتد
مذکرش می‌خواهد دنیا را پاره کند و مونثش می‌خواهد همه‌ی دنیا را بکشد وسط لنگش

یا مثلا مشت آدم، مغز آدم باشد خوب، معلوم است، می‌خواهد به هرجا یا هرچیزی که فرود می‌آید، فرو بریزد و خودش را اثبات کند

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
فریدون سه پسر داشت
اثر عباس معروفی