♦♦—————♦♦

هوا سرد است. خودم را پیچانده‌ام لای نیمتنه ولی نمی‌دانم سرما از کجا راه پیدا کرده تو تنم. کمرم یخ یخ است
رحیم خرکچی جلو همه ما راه می‌رود.
انگار قوز کرده است. خواج توفیق تو شلوار و نیمتنه گشادش گم شده است.
زنها نیامدند قبرستان.

-تشییع جنازه و عیادت مریض به زن حرام است
پدرم از حاج شیخ علی می‌پرسد

-دیگه چه چیزایی به زن حرام شده؟

حاج شیخ علی به مخده تکیه می‌دهد و حرف می‌زند

_ ولایت عامه، قضاوت و مشورت با زن هم حرام است

پدرم حرفهای حاج شیخ علی را تکرار می‌کند که تو دهانش بماند

-بوسیدن سنگ حجر، دویدن میان صفا و مروه، و داخل شدن در خانه کعبه هم به زن‌ها حرام است

اما با همه این‌ها، صنم همراهمان آمده است قبرستان و حالا دارد لنگان لنگان، پشت سرمان می‌آید

هروقت با پدرم و مادرم رفته‌ام جائی، همیشه مادرم پشت سرمان راه رفته است
هیچوقت نشد که حتی شانه به شانه‌مان هم راه برود

-مادر چرا اینهمه عقب می‌مونی؟
-زن همیشه باید پشت سر مرد راه بره پسرم

-ولی مادر، انگار من شنیدم که زنا می‌باس جلو باشن
مادرم تو چشمهام نگاه می‌کند
-نه مادر، ما با اونا خیلی فرق داریم

پیله می‌کنم تا خوب بفهمم که قضیه از چه قرار است
-آخه چه فرقی داریم مادر؟
مادرم خودش را راحت می‌کند
-گناه داره
ولی من به این سادگی دست بردار نیستم
-گناه؟
مادرم کم حوصله شده است
-گناه که نه… ولی خب، این رسم و رسومات ماس

همسایه‌ها
احمد محمود