آه ای دستای من ، وقت افتادن نیست
این مشک انگار ، فکرِ ، آبروی من نیست
پرچم روی خاکه ، چشمام مثل دریاست
پاشو پاشو عباس ، مولا خیلی تنهاست
قول دادم برگردم ، اما با دسته پر
گفتم به رقیه ، دیگه غصه نخور
بوی آتیش میاد ، جسارت نزدیکه
میبینم میبینم ، که غارت نزدیکه
روی خاک غربت ، دارم خون میبارم
خیره سمت خیمه ، با این چشمه تارم
دستی ای کاش تیرو ، از چشمم بر میداشت
باید بر میگشتم ، اما عمود نگذاشت
یعنی میشه بازم ، امید خیمه شم
خیلی شرمنده ام ، به شیش ماهه قسم
عمود ای کاش میگذاشت ، تا بازم سقا شم
داره مولا میاد ، باید از جا پاشم
هر چه میخواهد دل تنگت بگو