داستانک


زمستان بسیار سرد بود
کلاغ غذا نداشت تا جوجه هایش را سیر کند

ناچار گوشت بدنش را میکند و به جوجه هایش میداد
زمستان که تمام شد کلاغ مرد و جوجه هایش زنده ماندن و گفتند
خوب شد که مرد خسته شدیم ازین غذای تکراری