بسته جوک

امروز ناهار آبگوشت داشتیم
طبق معمول منو و داداشم سر استخون قلم ، دعوامون شد !
… مامان از تو آشپزخونه داد میزنه :
چتونه خونه رو گذاشتید رو سرتون
مگه شما سگید که بر استخون دعوا میکنید ؟
صد بار گفتم استخونا برا باباتونه

بدترین شکست عشقی عمرمو کلاس سوم خوردم
که فهمیدم جایزه ها رو مامانم می خریده می داده به معلما

می‌دونید سریع ترین راه به چنگ آوردن قلب یک مرد چیه ؟ پاره کردن سینه اش با یک کارد آشپزخانه


یعنی اینقدی که پسرا به موهاشون میرسن، اگه به یه بوته شلغم رسیده بودن الان هلو می داد!

یه بار واسم نامه رسید بعد نامه رو باز کردم
و هرچی منتظر شدم مثل تو فیلما نویسنده ی نامه
با صدای خودش نامه رو واسم بخونه نخوند !
لحظه ی سختی بود تمام باورهام فروریخت


ﯾﻪ ﺍﺳﻤﺲ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻀﻤﻮﻥ
” ﺳﻼﻡﺷﻤﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﯿﻢ ﭘﺎﮎ ﺷﺪﻩ ﯾﻪ ﺗﮏ ﺑﺰﻥ ﺷﻤﺎﺭﺕ ﺭﻭ ﺳﯿﻮ ﮐﻨﻢ “
ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﺍ ﻧﺼﻒ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺨﺎﻃﺒﺎﯼ
ﺩﻓﺘﺮﭼﻪ ﺗﻠﻔﻨﻢ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﮐﺮﺩﻡ
ﺗﺎ ﺍﻻﻥ ۹۷ ﺗﺎ ﻣﯿﺴﮑﺎﻝ ﺩﺍﺷﺘﻢ |-:
ﯾﻨﯽ ﺁﯼ ﮐﯽ ﯾﻮﯼ ﻣﻮﺯ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮﻩ


یه جایی خوندم باید یه سنگ بندازی تو رابطه ت
تا ببینی چقد عمیقه. هیچی دیگه منم انداختم
یعنی عمق سینک ظرفشویی از عمق رابطه مون بیشتر بود


مریض بودم مامانم داشت داروهام رو میداد که داداش کوچیکم اومد گفت:
منم از اینا میخوام.
مامانم گفت:
الهی مامان بمیره برات.اینا پی پیه، فقط داداش باید بخوره
بچه هم گفت:اه اه رفت دنباله بازیش


ﻓﻘﻂ ﺗﻮ ﺍﯾﺮﺍﻧﻪ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻣﺶ ﺑﺎ ﺷﻌﺮ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻏﻤﮕﯿﻦ
“ﺑﺎﺯ ﻣﻨﻮ ﮐﺎﺷﺘﯽ ﺭﻓﺘﯽ/ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﯽ ﺭﻓﺘﯽ
ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻢ ﺑﻪ ﺟﺰ ﻣﻦ/ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﺭﻓﺘﯽ “
ﺑﻨﺪﺭﯼ ﻣﯽ ﺭﻗﺼﻦ


هیچ لذتی بالاتر از این نیست که :
به بچه ۲ ، ۳ ساله بگی مامانتو گرگ خورد


تغییرات چهره در توالت !
>_< o_- o_0 O_O ^__^ . .

روباه به کلاغ : چه سری چه دمی، یه آواز بخون
کلاغ پیتزا زد زیر بغلش و گفت :
آن موقع که گولم زدی کلاس دوم بودم الان لیسانسم !
روباه میگه: میبینم پیر شدی پروبالت ریخته
کلاغ تا بالهاشو باز میکنه پز بده پیترا میفته !
روباهه پیتزا رو برمیداره میگه :
اوسگل اون موقع منم سرباز معلم بودم حالا استادم


یارو به امریکاییه میگه اسمت چیه ؟ میگه وات هستم . جیمز وات.
امریکاییه میگه تو اسمن چیه ؟ یارو میگه باس هستم . عب باس


یادش بخیر یه زمانی تلویزیون تبلیغ سس و رب رو میکرد و بعد میگفتن :
هزاااااااااااار سکه تمام بهار آزادی دو هزااااااااار نیم سکه…
الان دستمال توالت هم نمیتونن جایزه بدن


داشتم تو اتوبان میرفتم دیدم یه بچه ای رو موتور خوابش برده بود
و داشت می افتاد باباش هم اصلا حواسش نبود.
رفتم کنارش هر چقدر بوق میزدم نمی فهمید.
آخرش رفتم جلوش و سرعتمو کم کردم تا ایستاد بهش گفتم :
پس چرا حواست به بچه ات نیس ؟؟؟
یدفعه دو دستی زد تو سرشو گفت :
اصغر پس ننت کوووووووو؟؟!!!!