نانوایی شلوغ بود و چوپان،مدام اینپا و آنپا میکرد
نانوا به او گفت:چرا اینقدر نگرانی؟
گفت:گوسفندانم را رها کردهام و آمدهام نان بخرم، میترسم گرگها شکمشان را پاره کنند
نانوا گفت:چرا گوسفندانت را به خدا نسپردهای؟
گفت:سپردهام
اما او خدای«گرگها»هم هست
8 سال پیش
خیلی زیبا
8 سال پیش
بچا جمشون جم بوده ما نمیدونستیم'\(ツ)/`
هر چه میخواهد دل تنگت بگو