پدری برای پسرش تعریف میکرد که: گدایی بود که هر روز صبح وقتی ازکافه ی نزدیک دفترم میاومدم بیرون جلوم رومیگرفت
هر روز یک بیست و پنج سنتی میدادم بهش… هر روز
منظورم اینه که اون قدر روزمره شده بود که گدائه حتی به خودش زحمت نمیداد پول رو طلب کنه
فقط براش یه بیست و پنج سنتی مینداختم
چند روزی مریض شدم و چند هفته ای زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم میدونی بهم چی گفت؟
پسر: چی گفت پدر؟
گفت: سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری
بعضی از خوبی ها و محبت ها، باعث بدعادتی و توقع بی جا می شود
7 سال پیش
چه گدایه پروویی
7 سال پیش
-پروویی تو خون بعضیاس
عالییی بود
7 سال پیش
به به اسامی جدیدی میبینم
7 سال پیش
کم پیدایی مبینا ، پسرت چطوره ؟؟
سالم سلامتید ؟؟
7 سال پیش
کلاس چندمید
7 سال پیش
وا چه پروووو!!!
7 سال پیش
کلاس چندمید
تو کلاس چندمی؟
7 سال پیش
کم پیدایی مبینا ، پسرت چطوره ؟؟
سالم سلامتید ؟؟
ممنون خوبیم عزیزم.هستم دورادوز نظارت میکنم .شماچه خبرخوبین؟خوب دوربرت شلوغ شده ها
7 سال پیش
ممنون خوبیم عزیزم.هستم دورادوز نظارت میکنم .شماچه خبرخوبین؟خوب دوربرت شلوغ شده ها
اره حالتون خوبه
هر چه میخواهد دل تنگت بگو