روزی مردی فقیر با ظرفی پر از انگور نزد پیامبر اسلام آمد و آن را به او هدیه کرد
پیامبر آن ظرف را گرفت و شروع کرد به خوردن انگور و با خوردن هر دانه انگور لبخندی می زدند و آن مرد از خوشحالی انگار بال در آورده و پرواز میکرد
یاران پیامبر بنا به عادت، منتظر این بودند که پیامبر آنها را در خوردن انگورها شریک کند. ولی پیامبر همه انگورها را خورد و به آنها تعارفی نکرد
آن مرد فقیر با خوشحالی فراوان از آنجا رفت
یکی از اصحاب پرسید: ای پیامبر خدا، شما عادت داشتید که ما را در خوردن شریک کنید اما این بار به تنهایی انگورها را خوردید
رسول خدا لبخندی زد و فرمود : وقتی انگورها را میخوردم، خوشحالی آن مرد را دیدید؟
انگورها آنقدر تلخ بود که ترسیدم یکی از شما در هنگام خوردن، ناراحتی و تلخی از خود نشان بدهید و خوشحالی آن مرد تبدیل به افسردگی شود
8 سال پیش
بسیار زیباست
هر چه میخواهد دل تنگت بگو