*********◄►*********

روزی مردی فقیر با ظرفی پر از انگور نزد پیامبر اسلام آمد و آن را به او هدیه کرد

پیامبر آن ظرف را گرفت و شروع کرد به خوردن انگور و با خوردن هر دانه انگور لبخندی می زدند و آن مرد از خوشحالی انگار بال در آورده و پرواز می‌کرد

یاران پیامبر بنا به عادت، منتظر این بودند که پیامبر آنها را در خوردن انگورها شریک کند. ولی پیامبر همه انگورها را خورد و به آنها تعارفی نکرد

آن مرد فقیر با خوشحالی فراوان از آنجا رفت

یکی از اصحاب پرسید: ای پیامبر خدا، شما عادت داشتید که ما را در خوردن شریک کنید اما این بار به تنهایی انگورها را خوردید

رسول خدا لبخندی زد و فرمود : وقتی انگورها را میخوردم، خوشحالی آن مرد را دیدید؟

انگورها آنقدر تلخ بود که ترسیدم یکی از شما در هنگام خوردن، ناراحتی و تلخی از خود نشان بدهید و خوشحالی آن مرد تبدیل به افسردگی شود

*********◄►*********