به نام خالق یکتا ..*~~~~~~~*.. ◼️ عاشورای حسینی ..*~~~~~~~*.. ✅ بخشی از زيبايی های وقايع کربلا: زيباترين خواهش يک زن ( همراه کردن زهير با امام حسين (ع) توسط همسرش) زيباترين بازگشت (توبه حر و الحاق به سپاه امام حسين (ع) زيباترين وفا داری (نخوردن آب در رود فرات توسط حضرت ابالفضل (ع) زيباترين جنگ ( نبرد حضرت علی اکبر (ع) با دشمن) زيباترين واکنش (پرتاب کردن سر وهب توسط مادرش به طرف دشمن) زيباترين پاسخ (احلی من العسل جناب قاسم ابن الحسن(ع) زيباترين هديه (تقديم عون و محمد به امام حسين (ع) توسط مادرشان حضرت زينب (سلام الله عليها ) زيباترين نماز ( نماز ظهر عاشورا در زير باران تير) زيباترين جانثاری (حائل قرار دادن دستها، توسط عبدالله ابن حسن (ع) و دفاع از عمو) زيباترين سخنرانی ( سخنراني امام سجاد (ع) و حضرت زينب (سلام الله عليها) در کاخ ظلم) ✔️ از همه زيبايي ها زيباتر جمله « ما رأيتُ الا جميلاً » که حضرت زينب (سلام الله عليها) حيدر وار بيان کرد. وقتی که یزید با کنایه از ایشان پرسید: خب. چه دیدی؟ و خانم جواب دادند: غیر از زیبایی چیزی ندیدم اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفرج ..*~~~~~~~*.. منبع: 🔺 انجمن قرآن و عترت
^^^^^*^^^^^ پاهایم را آغوش میکشم و خودم را مانند جنینی در رحم مچاله میکنم بدنم از آتشی که در سرم به راه افتاده است به لرزه در میاید . دوباره شروع شد مغزم دوباره قلم بدست شده تا تمام دستور العمل هایش را خط خطی کند و بیخودی ترین آنها را در آتش بسوزاند و با سوزاندن هر یک از آنها تلاطمی را در من راه بیاندازد تنها کلمه ای که در مغزم فریاد میکشد (چرا ) است . چرا اینطوری شده ام چرا دوباره آن دندان قرچه های مزاحم به سراغم آمده اند چرا دلم دوباره ضعف میرود برای دعوا کردن برای فحش دادن ،ناسزا گفتن و دلم لک میزند برای نیشگون گرفتن . نمیدانم چه شد که دوباره تمام این رفتار ها و واکنش های مزاحم به سراغم آمده اند شاید از آن روزی که کودک درون پنج ساله ام به جای کشیدن درخت و گل و خانه حواسش پی خبر های بد ساعت هشت و نیم رفت و به جای برداشتن مداد سبزش ،چاقوی میوه خوری در دست گرفت یا از آن روزی که دست مرا گرفتند وکشان کشان از رویا های چهارده سالگی ام به بیرون پرتاب کردند و به من انگ بزرگسالی زدند ،تمام مشکلاتم شروع شد . کاش بشود کودک درون پنج ساله ام را در آغوش بکشم آرام چاقوی میوه خوری را از دستش بگیرم و مداد سبزش را بدستش بدهم و بگویم نباید با اشیاء خطرناک بازی کند یا باید بروم و بر سر راه درویشی ، عابدی ، زاهدی بشینم و تا خواست عبور کند التماسش کنم تا دستی برسرم بکشد تا شاید برگردم به همان نهادینه پاک ام به سر منشاء ام ... برگردم و خدایم را در آغوش کشم
*********◄►********* دریا باش که اگر سنگی به سوی تو پرتاب شد سنگ در تو غرق شود نه اینکه تو متلاطم شوی *********◄►*********
o*o*o*o*o*o*o*o حالا که بیشتر فکر میکنم ما همهمان متهم هستیم به قتل به قتل عمد طبیعتی که هر روزه تیری از زباله هایمان را بر قلب بیگناهش پرتاب میکنیم به قتل آسمانی که از رانندگی های بی وقفه مان دچار آسم شده است به قتل کبوترانی که میان وعدهشان ته سیگارها و آدامسهای مصرفشدهمان شده است به قتل حیواناتی که بیتوجه به آزار دادنهای تمام نشدنیشان مهر سکوتی بر لبانمان زدهایم به قتل آدمهایی که بیتفاوت از کنارشان میگذریم و به چشمان ناامیدشان حتی لبخندی هدیه نمیدهیم آری ما همه مان قاتلیم هست روزی که ما را به سزای اعمال خود رساند
^^^^^*^^^^^ از اون روز به بعد دیگه اون اطراف ندیدمش ولی نمیدونم چرا ته دلم احساس خوبی نداشتم، یه حال آشفته ای بودم ، هوا به حدی سرد بود که تموم دست و صورتم خشک شده بود بچه ها فوتبال رو رها نکرده بودن و تو این زمهریر داد و فریادشون به راه بود، زندگی جریان داشت اون کوچه خونه ی امید من رو توی خودش جا داده بود نفس عمیقی کشیدم که ریه هام پر شد از عطر ادویه تندی که مال فلافلی سر خیابون بود امین در حالی که به شدت سرفه میکرد خودشو پرت کرد کنارم روی سکوی سیمانی و سنگینی وزنشو انداخت روی شونه من
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم