شونره آذر روز دانشجو تو ایرانه یه خاطره برا اون روز دارم که میگم خدمتتون ترم اخر دانشگاه بودم و قدیمی برا همین اتاق بسیج دانشجویی رو دادن بهم که ژتون غذای دانشجو ها رو بدم البته خودمم بدم نمیومد چون میشد روزی چندتا ژتون تک زد و وقتایی که غذای سلف سرویس دانشگاه خوب بود..یه دل سیری از عزا دراورد یا به داد رفیقا ی گشنه رسید خلاصه که بد نبود روز شونزده اذر بهم گفتن که از بعد از ظهر تو اتاق باشم چون مراسم بود و برا خوابگاههای بیرون دانشگاه غذا نمیبرن تا همه اجبارا بیان تو مجتمع مرکزی و منم ژتون اضطراری به اونایی که میان بدم برا شام اینطور که مشخص بود از چندتا از دانشگاههای شیراز هم میومدن و اصل کار من خدمت دهی به اونا بود ^^^^^*^^^^^ القصه تا وسطای مراسم کار من شد ژتون دادن به ملت اخرای مراسم که میخواستن شام بدن...منم هُل خوردم تو سالن مراسم عجیب بود که چلوماهی و نوشابه و مخلفات تو ظرف یکبارمصرف سرو کرده بودن قاشق و چنگال یکبار مصرف هم داخل ظرف رفتم کنار دوستام نشستم و شروع کردم شام خوردن حین خوردن چنگال پلاستیکی شکست..اونو انداختم دور و با قاشق ادامه دادم که قاشقه هم شکست..ارزونترین مدلش رو خریده بودن ناکس ها عوض چلو ماهی رو با خریدشون جبران کرده بودن دیدم انگار نمیشه ادامه داد طبق روش اجداد بز چرون خودم با دست نشستم به خوردن خدایی کیف هم میداد یه لحظه دیدم کل ردیف دوستان دارن با دست میخورن..دیگه عادی شد..یه مِلِچ مولوچی راه افتاده بود که واویلا حضرات رؤسای دانشگاه هم برا اینکه رزومه ی کاریشون عالی بشه از صدا و سیما و خبرنگارها هم دعوت کرده بودن تا این مراسم رو پوشش بدن به جهت پاچه خواری بالا دستی های خودشون شام تموم شد..مراسم تموم شد..منم از خستگی زیاد رفتم تو همون اتاق بسیج..در رو قفل کردم و کپیدم..فرداش هم تا عصر کلاس داشتم عصر فرداش رفتم خونه ^^^^^*^^^^^ در بدو ورود حس کردم یه خبرایی هست چون همه چی مشکوک بود وارد که شدم داداشم رو دیدم..تا سلام کردم منفجر شد از خنده..شکمش رو گرفت و رو زمین ولو شد رفتم تو پذیرایی دیدم همه منو که میبینن هرهر میخندن یه لحظه شک کردم نکنه شلوارم پاره س یا موهام یجوری شدن تو اینه نگاه کردم و دیدم نوچ همه چی عادیه تا اینکه بابامو دیدم عجیب بود اون نمیخندید برعکس داشت با غیض نگاهم میکرد سلامش کردم گفت زهر مار خاک بر سرت بیشعور دیگه واقعا گیج شده بودم نمیدونستم چی شده..چه خبطی کردم یا خدا اخرش مادرم اومد و گفت بچه جون..تو همیشه باید عین عنتر ادا در بیاری اونم تو دانشگاه..اونم جلو دوربین تلویزیون؟؟ گفتم به جون خودم من کاری نکردم مادرم گفت باشه..تو درست میگی..پس بشین پای اخبار و شاهکارت رو ببین تا دوساعت که کانال عوض میکردم تا شبکه ی یک..اخبار سراسری پخش شد بعد کلی طول و تفسیر مراسم دیروز دانشگاه شیراز رو نشون داد حالا قصه چی بود دوربین یه لحظه میوفته روی من منم با دست دارم کوفت میخورم بعد این صحنه رو چند بار هی نشون داد از قرار از دیروز تا امروز شبکه ی استانی سه بار شبکه ی سه..شبکه ی یک..هر کدوم دوبار شام خوردن من رو نشون داده بودن دستمو رو به اسمون کردم و گفتم ای خدا تورو خدا منو بکش کم تابلو بودم تو دانشگاه این آخریش رو چکار کنم؟ فردا هم امتحان دارم اگه نرم دانشگاه هم که بابام منو شقه میکنه برم هم که عین آدم کون پتی همه بهم میخندن خدایا به چه گناهی منو داری میچزونی؟؟؟ هعییییی فرداش تو خیابون ملت هم بهم میخندیدن تو دانشگاه که هیچی..کلا سوژه شده بودم تا یکماه هم پس لرزه های اون شام خوردن منو میلرزوند فقط اینو فهمیدم قاشق چنگال یکبار مصرف خر است دانشگاه خر صدا و سیما پدرجد همه ی خرها س شام خر است مراسم خر است شونزده آذر خیلی خر است اما غذا خوردن با دست خیلی باحاله برنج خالی رو بادست بخوری تو دهنت مزه ی چلوکباب سلطانی میده ....
^^^^^*^^^^^ از اون روز به بعد دیگه اون اطراف ندیدمش ولی نمیدونم چرا ته دلم احساس خوبی نداشتم، یه حال آشفته ای بودم ، هوا به حدی سرد بود که تموم دست و صورتم خشک شده بود بچه ها فوتبال رو رها نکرده بودن و تو این زمهریر داد و فریادشون به راه بود، زندگی جریان داشت اون کوچه خونه ی امید من رو توی خودش جا داده بود نفس عمیقی کشیدم که ریه هام پر شد از عطر ادویه تندی که مال فلافلی سر خیابون بود امین در حالی که به شدت سرفه میکرد خودشو پرت کرد کنارم روی سکوی سیمانی و سنگینی وزنشو انداخت روی شونه من
*~~~~~~~~* سلام میخوام یه خاطره تعریف ڪنم از خودم و دوستم زهرا ک هم سن خودمه ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ همین ۳ هفته پیش من و دوستم قرار گذاشتیم بعد دو ماه همو ببینیم اونم تو کتابخونه قرار بود پنجشنبه بریم ڪتابخونه بلاخره پنجشنبه شد و ما بعد نیمساعت معطلی همو دیدیم خوش و بش ڪـــــــــــــــــــردیمو دو تا کتاب ترسناک برداشتیم و رفتیم مثلا بخونیم 😂😂😂 ساعت ۹ صب بود بدون صبونه خوردن اومده بودم یهو تو اوج داستان و سڪــــــــــوت تمام شڪمم گفت قااااااااااار قووووووووورررر زهرا بم گفت صدا از توئه ؟ گفتم اره من میرم سوپری چیپس بگیرم (البته یه چیزی بگم زهرا با ڪــــــو چیک ترین چیزی قه قهه میزنه کلا آدم خوش خنده ایه ) زهرا بم گف منم میام خوراکی بگیریم رفتم کتابارو گذاشتم بخش ترسناک اومدیم باهم رفتیم روبروی کتابخونه یه پیرمرد بنده خدا حدود ۶۰ ساله مغازه یه کوچیکی داشت رفتیم تو مغازه سوتی دادم گفتم خواهر چیپس داری 😂 زهرا یه دونه منو زد گفت کوری اونجا چیپسارو نمیبینی¿ به خودم اومدم رفتم خوراکی هارو انتخاب ڪــــــــــــــــــــــــــــردم حساب کردم مرده گذاشت تو پلاستیک داد بهم انگشت اشاره شو دیدم خشکم زد ناخنش از من بلند تر بود ازش پرسیدم پفک چی توز داری گفت اره بد پشت بما رف سمت میز بلند و باهیجان یهو گف چیییی تووووززززز بد ما داشتیم هرهر میخندیدیم رفتیم تو کتابخونه شرو کردیم به خوردن مسئول اومد گف مگه اومدین سالن غذاخوری ¿ بد رفتیم یه کتاب باز کردی لاش یه هزاری بود عکس گرفتیم کتابو گزاشتم سر جاش بد رفتیم رو صندلی نشستیم یاد مدرسه و شیطونی ها و خرابکاری ها اوفتادیم بعدم سلفی گرفتیم و اومدیم خونه هامون ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ امید وارم با این خاطره خندیده باشید ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ شاد باشید
یروزی روزگاری تازه نت داشت همه گیر میشد نه که نبودااا بود..اما تک و توکی ازش استفاده شخصی میکردن تازه نه با گوشی با سیستم بود فقط وارد شدن به نت هم مکافاتی بود باید یه خط تلفن مستقیم به سیستم وصل میشد بعد باس میرفتی کارت اینترنتی بخریدی کانکت میساختی رمز میزدی اون وقتا سیستم نت دیال اپ بود یه چیزی تو مایه های ماشین هندلی یه صداهای انکرالصواتی از کامپیوتر بلند میشد تا کانکت بشی سرعت هم در حد یورتمه رفتن حلزون تنها مرورگری هم که وجود داشت یاهو مسنجر بود القصه یروزی با همه ی این مصیبتها بالاخره انلاین شدم حسی که داشتمو یوری گاگارین برا فتح ماه نداشت همینطور که داشتم برا خودم ول میچرخیدم نمیدونم چه سایتی بود که واردش شدم انگار یه چیزی مث چتروم بود دیدم یه پیام اومد رو صفحه فقط کلمه Hi رو متوجه شدم جناب یابومسنجر یه گزینه داشت وقتی کلیک میکردی یه بوق ویبره مانند سیستم طرف مقابلت میزد حالا من تو هپروت Hi مونده بودم که دیدم واویلا کامپیوتر داره هی زر و زر بوق میزنه عاقا ریدم تو خودم مث شصت تیر شات داون کردم و زدم بیرون گفتم گمونم منو هک کردن حالا همه ی سیستم من یه فیلم تایتانیک بود و چندتا عکس خودم و رفقام با زیر شلواری خشایاری چرا اینقدر از هک ترسیده بودم بماند این گذشت تا چندسال بعد سر و کله ی چترومهای ایرانی تو نت پیدا شد منم مث ادم فضول هُل خوردم تو یکیش تا وارد شدم یه پنجره باز شد و نوشت سلام..اصل میدی ؟ من حالا چهارتا شاخ رو سرم سبز شده بود که اصل چیه یاخدا دوباره پیام اومد اصل لطفا
آن قهر قهروی بند تنبونی آن سوتی گیر نی قلیونی آن دخمر بابای ول خندونی چل چلیِ برازجونی من جمله نوباوه گان وادی همی بودی و عزیز کرده ی ابوی ش شیخ ستار شیرازی نقل است که در نت فعال همی ببودی و بر وادی کوئیز لعین و کافه ی ملعون و دگر وادیان اشرار و اراذل و اوباش گذر همی بکردی و سکنی همی گزیدی و خدایش لعنت کناد گویند که به حیلت و دسیسه اهل وادی را بدان کافرستان ها ببردی و خونشان بخوردی و مالشان بربودی و نت هاشان بفنا همیدادی چونانکه که فسقلی دانشمند را هم گول به سرش بمالیدی و از نی نی سایت بدان کافرستان هجرت همی دادی به سیاست و خدایش نیامرزاد گویند که بر شیخ المریض وارد همی گشتی و فی الحال بر وی پس گردنی همی زدی و آنگاه ریشش در مشت بگرفتی و شیخنا رو خِرکِش بکردی و بر پشتش سوار بگشتی و پیتکو پیتکو کنان شیخ را یورتمه ببردی والله اعلم وی را نقل بباشد که بر شیمائوی گوز دار باشی رفاقتی تنگ بداشتی و جمله ی خلصت های آن عجوزه به ارث ببردی و گاها اندر وادی بساط گوزم به هوا علم بکردی پس وادی را به باد فنا همی دادی و بر فعل خویش شادمان همی بگشتی و خدایش لعنت کناد روزی ننه پفکی مفلوک وز پی ادب نومودن آن چل چلی لعین قاشقی بر آتش گداخته کردی و آرام بر چل چلی نزدیک بگشتی پس تا بخواستی آن قاشق مذاب بر باسنش بگذاشتی ناگاه چل چلی جستی بزدی و مارمولکی اندر تنبان آن پفکی مفلوک بینداختی و هرهر بر وی بخندیدی گویند که بر تمامی شکلکهای وادی حریص بودی و گاها تمام انها به یکباره بر دیباچه ی وادی مصور بنومودی تا بدانجا که وادی هنگ بکردی و شیخنا را به زحمت بیانداختی و خدایش مجدد لعنت کناد ......... ^^^^^*^^^^^
سهلاااااام بر خنگولستانیا چطورید یا بهترید ؟؟ ببخشید دیر به دیر میشه ،این نوشتن خاطرات ولی کم و بیش سعی میکنم هر وقتی تونستم بنویسم خببببب میخوام این سری خاطرات رو اختصاص بدم به خاطرات دوران عید ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ عاقا من ازون بچگی قیافم یه جوری بود که این کره خرا و بچه های فامیل هی با خودشون میگفتن ایول چه حالی میده با لگد بزنیم توش شکمش *palid* *palid* اصن نمیدونم چه رازی داره ولی لامصبا همش در حال بالا رفتن از سر و کله ی منن حالا لگد زدن و بالا رفتن از سرو کله ی من به یه کنار *moteafesam* *moteafesam* کره خرا پاشون میره تو ظرف میوه و آجیل میوه و آجیلا پخش و پلا میشه و از جلوم بر میدارن *bi asab* *bi asab* یبار از اول عید دیدنی قفل کرده بودم روی پرتغالی که بر داشته بودم که بخورمش این کره خرا هی اذیت میکردن آخرم پای یکشون رفت رو پرتغال ریده شد تو پرتغال ، منم اعصابم خورد شد بجا پرتغال بچهه رو گاز گرفتم بعد بخاطر همین هوچ وقت منو جز بزرگترا حسابم نمیکردن با بیست و پنج سال سن هی مگفتن پاشو برو با بچه ها بازی کن خیلی راهکارا امتحان کردما *gerye* *gerye_kharaki* که این بچه مچه ها نیان سمت من مثلن سیبیل میزاشتم و همش تو حالت اخم بهشون نگاه میکردم البته یکمی جواب میداد مثلن یبار رفته بودیم عید دیدنی شیش هفت تا بچه قد و نیم قد بود تو اون خونه تا رفتم تو خونه قیافه خودمو اخمالو کردم و با یه مشت سیبیلم که داشتم هی چپ چپ نگاه بچه ها میکردم که یعنی نیاید سمت من میزنمتون *bi asab* *righo_ha* اینام یکمی اولش ازم حساب بردن صاف اومدن نشستن جلوی من هر شیش هفت نفریشون هی نگاه من میکردن بازیه مرگ و زندگی بود اگه نیشم باز میشد دهنمو سرویس میکردن منم همیطوری اخمالو هی نگاشون میکردم *vakh_vakh* *vakh_vakh* اولین حرکت تروریستی که زدن این بود که هی همیجوری که جلوی من نشسته بودن جلوی من ، منم با اخم هی نگاشون میکردم هی ادا اطفار در میوردن ، شکلکای خنده دار برام در میوردن *mamagh* *are_are* *palid* *mig_mig* منم کنج لبامو گاز گرفته بودم که اخمم باز نشه و حمله نکنن بم *bi asab* *righo_ha* کره خرا چقدرم مسخره میشدن با این قیافه های اخمخشون *vakh_vakh* *vakh_vakh* یعنی باکسنم پاره شد تا خودمو نگه میداشتم نخندم حرکت تروریستی بعدیشون این بود که همیجوری که داشتم اخمالو نگاشون میکردم یه سیب پرت کردن تو خشتکم باز با هر بدبختی که بود خودمو سفت گرفتم که نیشم باز نشه *khaak* *khande_dokhtar* و در آخرین مرحله کره خرا دور هم جمع شدن شروع کردن پچ پچ کردن بعد از بینشون یکی ازین کره خرا رفت تو حالت سجده حالت سجده :khak: :khak: و یواش یواش ، دنده عقب دنده عقب اومد کونشو چسبوند به من چوسید *fosh* *fosh* بعدم یواش یواش جلو جلویی دور شد رفت دوباره پیش کره خرای دیگه گفت بچه ها انجام شد *ieneh* *ieneh* خداییش دیگه نمیشد نخندم ، تا نیشم باز شد یهو انگار خیلی خوشحال شدن و گفتن هورا حمله و دهنمو سرویس کردن خدا نسیبتون نکنه ازین جونورای دوپا *help* *help* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ وقتایی هم که مهمون برامون میومد و مثل یه روزایی که یه روز از عید رو همه رو دعوت میکردیم برای مهمونی خونمون پره بچه های قد و نیم قد میشد بعد که جیغ و داد و سر و صدا زیاد میشد ننم میگفت اصخخخخخرررررر بیا برو این بچه ها رو سرگرم کن تو اتاقت *asabani* *asabani* منم میبردمشون تو اتاق باشون جن بازی میکردم میرفتم شطرنجو میوردم و مهره ی اسب رو میزاشتم وسط صفحه شطرنج چراغا رو هم خاموش میکردم میگفتم بچه ها بیاید میخوام براتون جن احضار کنم اینام کنار هم دیگه دایره ایی دراز میکشیدن و دستشون رو میزاشتن زیر چونه اشون *esteres* *esteres* منم رو به روشون داراز میکشیدم و نور مینداختم زیر صورتم که قیافم ترسناک تر بشه *pishnahad_kasif* *pishnahad_kasif* و شروع میکردم وِرد و جادوی الکی خوندن و صداهای عجیب غریب از خودم در اوردن و شلوغ کردن که مثلن جن باهام ارتباط بر قرار کرده *esteres* *esteres* اینام ساکت میشدن و خوب نگاه من میکردن یبار بعده شام داشتم سر گرمشون میکردم شکمم هم پره باد بود :khak: *khaak* همیجوری که جلوشون دراز کشیده بودم گفتم بچه ها احساس میکنم جن پشت سره منه بعدم زااارت گوزیدم *vakh_vakh* *vakh_vakh* گفتم وااااااییییی داره باتون حرف میزنه بعد یکی ازین برمجه ها گفت حرف نزد که گوزید *bi_chare* *tafakor* بعد من گفتم نههههههه جن ها اینطوری حرف میزنن و نا مفهومه *sheikh* *sheikh* بعد بوی لاش بلند شد تو اتاق دوباره یکی از این اخمخا گفت بوی گوز میاد *fuhsh* *fuhsh* تو گوزیدی مارو گول زدی بعدم یهو همه شلوغ کردن و جیغ و داد بعد یکیشون گفت اصخر الان جنه کجاس ؟؟ *Aya* *Aya* اون یکی گفت رفته تو کون اصخر حرف که میزنه اصخر میگوزه *khaak* *khaak* بعد یهو همه خر شدن میخواستن کونمو پاره کنن که جن رو بکشن بیرون و من خودمو تسلیم کردم *gerye* *odafez* و گفتم گوزیدم گوزیدم گوزیدم جن نبود بعدم کثافتا رفتن به همه گفتن که گوزیدم همانا بد جانورانی هستند هر چی بزرگ تر میشن خر تر میشن *righo_ha* *bi asab* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ خب حالا که بحث جن و ترس شد بیاید یه خاطره خنده دار از جن براتون بگم آقا یبار نصف شد ساعتای سه و چهار شب بود تاریک تاریک ، ساکته ساکت بعد داشتم با لب تاب دنبال یه فیلم طنز توی آپارات میگشتم اینترنتم خیلی ضعیف بود دیدم فیلمو پخش نمیکنه اومدم رفتم با گوشیم شروع کردن پیام دادن و سرم گرم شد به گوشی بعد این لبتاب من خیلی یواش یواش شروع کرد به دانلود اون فیلمه خلاصه همه جا ساکته ساکت بود منم اصن حواسم به لب تاب نبود و درشو بسته بودم ولی همچنان در حال دانلود فیلمه بود یهو همچین صدایی اومد [audio mp3="/uploads/2019/03/hemat_jan_khatere_khande_dar.mp3"][/audio] download ◄ ► دفعه اول که گفت همّت ، بدنم یخ کرد و موهام کامل از ترس سیخ شدن ، حسابی ترسیدم همیطوری گوشامو تیز کردم ببینم درست شنیدم یا نه یهو دوباره گفت همت جان داشتم سکته میکردم ، فکر میکردم جنی چیزی تو خونه اس حسابی سنگ کوب کرده بودم نصف پشمام ریخت و داشتم سکته میکردم یه یهو این همّته خاک بر سر گفت بععععععلهههه نصفه دیگه پشمامم ریخت ؛ یعنی کامل ریدم به خودم بعد چون خیلی مسخره گفت بعله فهمیدم لبتابم فیلمه رو یواش یواش دانلود میکرده و پخشش میکرده خیلی ترسناک بود تا توی شرایطش نباشید متوجه نمیشید چی میگم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* لیست خاطرات ◄
سلام میخوام براتون یه خاطره تعریف کنم درباره یه روزی که دفتر املا نیاورده بودم بعد این معلمم فهمید نیاوردم بهم گفت مگه اومدی عروسی که دفترنیاوردی بلندشوبیا پای تخته ببینم رفتم پای تخته خوب رویا حالا ورزش کن اومد سمتم منم مظلوم فقط نگاش میکردم 😞😞 دستامو گرفت و گفت یک دو سه چهار .... آها حالا بشین پاشوبشین پاشو خب حالا بروگمشو همون موقع زنگم خورد ومعلمه کیفشوگرفت رفت ایش بچه های کلاس هم که فقط هرهرمیخندیدن خوب زهر مار اه *righo_ha* *righo_ha*
شوهر: زنگ بزن آمبولانس، حمله قلبیه زن: (گوشی شوهرش رو میگیره) زود باش رمز موبایلت رو بگو . . . . شوهر: ولش کن نمیخواد، احساس میکنم الان بهترم 😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ حال و روز این روزهاے شاخای اینستا 😂 . . . . . مامان بہ خدا اگه لباس فرممو تنگ و چسب نکنی من مدرسہ نمیرم 😂️😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ﮐﻼ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺗﻮ زندگیم ﺭﻳﺎﺿﻲ ﻡ ﺭﻭ 20 ﺷﺪﻡ . . . . ﺑﻌﺪ ﺑﻐﻞﺩﺳﺘﯿﻢ ﺑﺮﮔﻤﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﺑﻌﺪ ﺑﺮﺩ ﭘﯿﺶ ﻣﻌﻠﻢ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺍﯾﻨﻮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺑﺶ ﻧﻤﺮﻩ ﺩﺍﺩﯾﺪ ﻣﻌﻠﻢ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﻌﻠﻪ ﻭ ﺯﺩ 2 ﻧﻤﺮﻩ ﺍﺯﻡ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ تو راهپیمای یه دختر پرچم ایرانو با ماژیک کشیده بود رو صورتش پریدم پرچم رو بوس کنم با کیفش کوبید تو ملاجم!؟!؟ ایا این بود احترام به پرچم !؟ 😂 ایا چنین برخوردی با یک شخص وطن پرست صحیح است!؟ 😂 مرگ بر امریکا 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یه بارم بابام کنتور گاز رو دستکاری کرد . . . . . روزی ١٣٠٠ تومن اداره گاز باید به ما پول میداد 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یه صابون نمیزارن تو دسشوییِ پادگان دستمون رو بشوریم بعد میگن سرباز زینت کشور است 😂 . . . . زینتِ کشور دستش عنی باید باشه؟ 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ اوایل جنگ بود، زن به شوهرش میگه باید بری کولر بخری، میره تعاونی بهش میگن باید سه ماه بری جبهه طرف میره جبهه اسیر میشه بهش میگن چه پیامی برای خانوادت داری؟ . . . . . میگه: فقط به گل نسا بگید خنک شدى عَن خانوم؟؟؟😂 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ شاش قبل از خواب موجب ارامش شاش بعد ازخواب موجب سرحالی . . . . پس همواره بشاش ب این زندگی تا شاد زندگی کنی مثانه تان پرشاش...زندگی تان بشاش 😂 بخند ولی کپی نکنی ک اگه برسه ب مش کاظم شاشیدن رو حرام اعلام میکنه 😂😁😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ آبادانیه می ره کارخانه چوب بری استخدام بشه، آقاهه می پرسه: سابقه ای تو کار چوب بری داره؟ آبادانیه می گه: من می تونم درختای گردو به قطر یک متر رو در مدت 10 ثانیه با تبر قطع کنم آقاهه خیلی تحت تاثیر قرار می گیره، می گه: این همه تجربه رو از کجا آوردی؟ آبادانیه می گه: از کویر لوت آقاهه می گه: مرد حسابی! کویر لوت درخت گردوش کجا بود؟!؟ می گه: پس فکر کردی واسه چی دیگه اونجا درخت گردو پیدا نمی شه؟ 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ تو مترو يِ دختره جلوم نشسته بود اول تو چُرت بود بعدبلند شد ساندويچ شو از کیفش درآورد و خورد بعدگلابي خورد بعد آب خورد آخرشم نخ دندون كشيد . . . . منتظر بودم لخت شه ي دوش هم بگيره که دیگه پیاده شد 😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ جملۀ سردر دانشگاه آکسفورد: آینده مکانی نیست که به آنجا میرویم، جاییست که به وجود می آوریم. راه هایی که به آینده ختم میشوند، بافتنی نیستند بلکه ساختنی هستند 😂 جملۀ سردر دانشگاه صنعتی شریف: خواهرم حجابت را و برادرم نگاهت را حفظ کن! 😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ روال دعوا تو مدرسه تو دهه شصت به این شکل بود که اول همو مث سگ میزدیم ، ناظم میومد جدامون می کرد 😂 بعد تک تک هممونو مث سگ میزد ما ناظمه رو جدا می کردیم 😂 بعد زنگ میزد بابامون میومد باباهه هم مث سگ میزدمون ناظمه جدامون می کرد 😂😜 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ خدایی اینا چه اسماییه که این رپرا میزارن 😂 امین فلاکت احسان کثافت آرمین خباثت کامران وقاحت آرش شقاوت سینا رذالت جمشید جرخورده از ماتحت به خودشونم میگن هنرمند 😂 ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ زیاد از تنهایی ناراحت نباشید روزی میرسه که یکی وارد زندگیت میشه . . . . . و تو موقع ریدن هم مجبوری گوشی رو با خودت ببری تو دستشوئی 😂😜 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ این ماجرا کاملا واقعی است گفتم : مادر گفت : جانم گفتم : درد دارم گفت : بجانم گفتم : خسته ام گفت : پریشانم گفتم : گرسنه ام گفت : بخور از سهم نانم گفتم : کجا بخوابم گفت : روى چشمانم . . . . گفتم : پارچ آب برگشت رو فرش گفت : اى خدا ذلیلت کنه ، بمیرى راحت بشم از دست 😂😁😂😂 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ از طرف ميپرسند چرا كوچه شما آسفالت نشده؟ 😂 . . . . ميگه: بسم الله الرحمن الرحيم، باسلام خدمت بينندگان عزيز و پرسنل محترم شهرداري و مقامات قضایی و انتظامی و ریاست جمهوری و خانواده محترم شهدا و مفقودین و ايثارگران عزیز، تمامی پرسنل زحمتکش صدا و سیما، شما خبرنگاران گرامی و همه برادران بسیجی، مسولان شورای شهر و شورای این محلهٔ قشنگ و شهید پرور، عرضم به حضور شما من مال اين كوچه نيستم 😂😜 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺍﺯ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺩﺧﺘﺮﻫﺎ . . . . . ﺑﻨﺪ ﮐﻔﺸﻬﺎ ﮐﻪ ﺗﺎ ﯾﮏ ﻭﺟﺐ ﺯﯾﺮ ﺷﮑﻢ،ﺩﻭﺭ ﭘﺎ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ مانتو ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻣﺎﺩﺭ ﯾﺎ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ لنز را در میارن گن را در میارن ﻣﮋﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﮑَﻨﻨﺪ ناﺧﻦ ﻫﺎﯼ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺷﯿﺮ ﭘﺎﮐﻦ ﭘﺎﮎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺻﻮﺭﺕ ﺭﺍ ﻣﯿﺸﻮﯾﻨﺪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺭ ﮐﻤﺪ ﺟﺎﺳﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻨـــــــــــــــﺪ . . . . . ﭘﺴﺮﻫﺎ: ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﺷﻠﻮﺍﺭﮎ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﻮﺷﻨﺪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻨـــــــــــــــــــــــــﺪ . . . . ازاتاق فرمان اشاره کردن شلوارکم نميپوشن، ميخوابن 😂😁😂😂 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ نگاه به نامحرم حرام است مگر اینکه لامصب خیلی خوشگل باشد . . . . . . . آیت الله هردمبیلی 😂 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ﺗﺎ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﭘﺴﺮﺗﻮﻥ ﺩﻋﻮﺍﺗﻮﻥ ﻣﯿﺸﻪ ﺳﺮﯾﻊ ﻧﯿﺎﯾﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺰﻧﯿﺪ single ﯾﮑﻢ ﺟﻨﺒﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﻦ ﻣﮕﻪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺩﻋﻮﺍﻡ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﯿﺎﻡ ﺑﺰﻧﻢ yatim😂 . . . . . ﺣﺠﺎﺑﻢ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻦ 😂 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ روی بسته های خوراکی، جای اینکه بنویسن: از اینجا باز شود . . . . . . باید بنویسن "اگه تونستی از اینجا باز کن" 😂 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ شما چجوري زرشك پلو رو با مرغ ميخورين؟!؟ . . . . . . من به يه مرغ گفتم بیا باهم زرشك پلو بخوريم اصلا متوجه نميشد چي ميگم 😂☹️ ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ چگونه آزار دهنده باشیم؟ 😂✌️ . . . . . . وقتی کسی خونه نیست صدای تلویزیون رو تا آخر ببرین بالا و بعد خاموشش کنید تا وقتی یکی تلویزیون رو روشن کرد دچارِ ریزِشِ پشم بِشه 😂✋️😂 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ حیف نون نامزده شو دعوت میکنه به احترام نامزدش مرغ خونشونو سر میبره و سرخ می کنه میاره سر سفره دختره میگه عزیزم چرا زحمت کشیدی؟؟ 😂 . . . . . حیف نون میگه چه زحمتی؟ 3تاشو سگ خورده یکیشم تو بخور 😂😜 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ شیطان هرکاری کرد آدم سیب نخورد . . . . . رو کرد به حوا گفت بخور واسه پوستت خوبه 😂 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ﺩﯾروز ﺭﻓﺘﻢ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ ﭘﻮﻝ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺩﮐﻤﻪ ﯼ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺯﺩﻡ ﻋﮑﺲ ﯾﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﻭ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﺎﻧﮏ ﻣﯿﮕﻢ : ﺁﺧﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻭﺿﻌﯿﻪ!!! ﻋﮑﺲ ﻗﺒﺮ ﻣﯿﺎﺩ ﺭﻭ ﻋﺎﺑﺮ ﺑﺎﻧﮏ . . . . . ﻣﯿﮕﻪ: ﻣﻨﻈﻮﺭ عابر بانک اینه وقتی پول توحسابت نیست از سرقبرت بیارم...؟؟ عابربانکا چه فهمیده شدن 😂 ارسال شده توسط مهدیس ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ حموم رفتن زمان ما: میرفتیم تو حموم یه شیرو باز میکردیم، دندونامون میریخت کف حموم از سرما اون یکیو باز میکردیم، مث آب سماور در حال جوش بود یه عر میزدیم از سوزش، مامانمون مى زد پس کله مون که اذیت نکن، آروم بگیر بعد با اون صابون زرد گنده ها که مثه چرکِ خشکیده بود، میفتاد به جونمون، تا حدى که چشمامون از کاسه دربیاد یعنى ما از نظر مامانمون کثافتى بودیم که میخوایم در مقابل نظافت مقاومت کنیم بعد یه جورى چنگ میزد موهامونو که انگار داعش به شپشا حمله کرده، بعدش با شامپوى پاوه کل هیکلمونو غربال گرى میکردن بعد از همه اینا جان گُدازترینش کیسه کشیدن بود دو لایه از پوستمونو بر میداشتن، فک میکردن چرکه باز ادامه میدادن بعدِ حموم صدتا لباس تنمون میکردن، یه روسرى به کله مون، یه یقه اسکى هم روى همش بعد از شدت کوفتگى و خستگى بیهوش میشدیم، میگفتن: ببین چه راحت خوابیده 😂😁😂 ارسال شده توسط لیلی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ توی همه کشورهای دنیا دختر با یه نگاه بهت میفهمونه که عاشقت شده اما توی ایران دخترا تو خیابون یه جوری نگات می کنن و با هم پچ پچ می کنن و میخندن که، نمیفهمی خوشگلی , زیپ شلوارت بازه , سوراخ دماغت پره , خشتکت پارست 😂😜 ارسال شده توسط لیلی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ دختره کلا ۱۸ کیلو وزنشه پست گذاشته خیلیا آرزو دارن هیکل منو داشته باشن آخه …. یکی نیست بهش بگه تو همینجوری بری بانک کشاورزی بهت وام خشکسالی تعلق میگیره والا به خدا 😂😜 ارسال شده توسط لیلی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ واسه شتر و گاو و الاغ و هر جکو جونوری داره کشتی میسازه…واسه من یه قایقم نمیخره . . . . . . پسر نوح در حال دردو دل با جاناتای 😂😁😂😂 ارسال شده توسط لیلی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ اعتراف میکنم دیروز دو ساعت برقمون قطع شد گوشیمم شارژ نداشت . . . . تو این دوساعت چیزای زیادی فهمیدم فهمیدم یه هفتس داریم خونه رو نقاشی میکنیم داداش بزرگم ۲ ساله ازدواج کرده بابام چهار ماهه بازنشسته شده خواهر کوچیکم کنکور قبول شده و جالتر اینکه یه برادرزاده ۵ ماهه دارم که اسمشو رامین گذاشتن 😂😜 ارسال شده توسط لیلی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ توی عربستان وقتی هوا دو نفره است هیچ کار خاصی نمیکنن منتظر میشن هوا پنج نفره بشه تا با همسرشون برن بیرون 😂😜 ارسال شده توسط لیلی ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ازدواج: یعنی یه غلطی میکنیم که بعدش هر غلطی میکنیم نمیتونیم هیچ غلطی بکنیم جمله سنگینی بود یه صلوات عنایت بفرمائید 😂 ارسال شده توسط لیلی
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم