در خاله بازی خواستی تا شوهرت باشم
در عین كودک بودنم نان آورت باشم

هر جا كه می‌خواهی بخوابی با عروسكهات
با آن تفنگ چوبی‌ام دور و برت باشم

وقتی كه سیب از شاخه‌ی همسایه می‌چینی
یک رشته‌كوه مطمئن پشت سرت باشم

آنروزها می‌خواستم تا خواهرم باشی
یا من پسر باشم شما هم مادرم باشی

تا آخر بازی سرم بر دامنت باشد
چشمم به تصویر گل پیراهنت باشد

دیشب كه پشت كوهها خورشیدمان جا ماند
دیشب كه خواب كودكی‌ها پشت درها ماند

دیشب كه باد از بندها پیراهنت را برد
گل‌های سبز و صورتیِ دامنت را برد

یعنی كه باید پیش من با روسری باشی؟؟
یعنی كه شاید سهم از من بهتری باشی؟؟

دیدی كه دنیا با خیالاتم چه ها كرد و؟؟
آخر بلوغ اینجا، درونم كودتا كرد و…؟؟

دیدی چه شد پایان تلخ پیله سازیها؟؟
دیدی چه آمد بر سر اسباب بازیها؟؟

هفت آسمانم بی‌چراغ و مات و بی‌رنگ است
بانو، برای خاله بازیها دلم تنگ است

می‌خواهم اینجا در كنارت همسرت باشم
یك كوه قرص و مطمئن پشت سرت باشم

بعد از گذشت این همه تبعید اجباری
حالا اجازه می‌دهی در كشورت باشم؟؟

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

❇میلاد روشن❇