—————–**–

این صاحبخانه خیلی اذیت میکرد. دو روز مانده به آخر هفته می آمد و از من میخواست یادم نرود پس فردا چه روزی هست. هی حرص میخوردم. به فکر افتادم کتاب جنایات و مکافات را بخوانم. از راسکولنیکوف خیلی خوشم می آمد. داستایوفسکی آن رمان را نوشته بود.او زن صاحبخانه اش را با تبر میکشد

کتاب را باز کردم دو مامور امنیتی کارتشان را نشانم دادند. مرا بردند. تبر خونین را بعدها در اتاق سرایدار پیدا کردند

—————–**–

❇آلبرت بلز❇