khengoolestan_axs

..♥♥………………

قصه از جايي شروع شد كه من توو هفت سالگي عاشق يه آدم برفي شدم…. دكمه هايي كه به جاي چشاش گذاشته بودن فوق العاده بود… با يه شال و كلاه قرمز خيلي خيلي خوشگل

يادمه اون روز تازه برف قطع شده بود و آفتاب مي تابيد! رفتم و بغلش كردم. نمي دونم چند ساعت طول كشيد. اما اگه به من بود دلم ميخواست تا هميشه تو بغلم بمونه

زندگي اما به گاهي به آدما درس هاي بزرگي ميده! درس هايي كه تو هيچ كتابي نميتوني يادشون بگيري

داشتم مي گفتم… همينجوري كه آدم برفي توو بغلم بود و آفتاب مي تابيد متوجه اتفاقي شدم كه تا سال ها ذهنمو مشغول كرد!ا ونجا بود كه چيزي كه نبايد رو فهميدم

تو همون آدم برفيه اي! خيلي دلم مي خواد بغلت كنم ولي…! مي ترسم آب بشي… ميترسم راتو بكشي بري

..♥♥………………