—————–**–

گدای پررویی همه روزه وقت ناهار به درخانه ملامی آمدوازاوچیزی می خواست. ملاهم به ناچارظرف پری از غذای خانواده اش رابه اومیداد. یک روزکه به تنگ آمده بود،همین که گدادرزد، ملاپرسید:کیستی؟

گفت: مهمان خدا

ملاازخانه بیرون آمد، دست گدا راگرفته به مسجد برد و گفت: توگفتی که مهمان خدایی، این هم خانه خدا هرچی می خواهی ازخودش بخواه، به من چکارداری؟

—————–**–