►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄

یک عصرِ دل انگیز
در ایوانِ پر از گل و آب پاشی شده
روی صندلی های چوبیِ قدیمی
همراه با صدای قِژ قِژِشان و آواز قناری ها
تو با چایی در دست و
با آن لبخند جذابت خیره شده ای
به گلی که لا به لای موهای بافته ام جا خوش کرده…
چایم را بدون قند خوردم
بس که شیرین است لبخندت
حرف هایت به دلم مینشینند
آرامش دارند
مثل نشستن دانه های برف بر دلِ زمین
همانقدر لطیف
همانقدر آرام

و
چقدر تلخ است این رویا

►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄

user_send_photo_psot