ساعت6صبح است. صدای زنگ ساعت باعث بیدار شدن خورشید میشود
خورشید به آرامی چشم هایش را باز میکند و از جا برمیخیزد و سری به همسر و فرزندان خود میزند
طبق معمول همیشه، آنها خواب بودند.خستگی ناشی از کار باعث عمیق بودن خواب آنها میشد
به آشپزخانه رفت و پس از خوردن صبحانه،به محل کار خود رفت.
از بالا به مردم نگاه میکرد.هر یک مشغول کاری بودند.یکی عصبی و مشغول غر زدن بود،دیگری از وضع زندگی اش گله میکرد و
به نظرش مردم زندگی عجیبی داشتند.آنها شکرگذار نبودند.به زندگی خودش با ماه نگاه کرد…آنها همیشه و در همه حال شکرگذار بودند
ساعاتی گذشت.شیفت کاری خورشید تمام شد و باید جایش را با همسر و فرزندانش عوض میکرد
به خانه رفت و برای خانواده خود،شام درست کرد
ماه به همراه ستارگان پس از خوردن شام از خورشید خانم تشکر کردند و به سرکار خود رفتن
خورشید خانم هم با آسودگی به رخت خواب خود رفت و چشمانش را بست
6 سال پیش
هنر نمایی های ارتشم#
وههههههه
لایگککککک
😍😍😍😍😍😍😍😍😍
6 سال پیش
هنر نمایی های ارتشم#
وههههههه
لایگککککک
😍😍😍😍😍😍😍😍😍
😎😎😍
هندونه رو بگیر افتاد
6 سال پیش
جوووننننن ما نگارش نداریییم💃🤣
6 سال پیش
هاااییییی😍😍
قشنگه😍😍
هر چه میخواهد دل تنگت بگو