user_send_photo_psot

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

گفتم : از زمان میترسی؟
سیگار رو از لبش برداشت و گفت

کسی هست که از گذر زمان نترسه؟

اون ها خطرناکن ، ولی ما اون هارو به دیوار خونمون آویزون میکنیم

به مچ دستمون میبندیم،حتی تو ایستگاه های قطار میذاریم

شنیدم‌ که میگن ربات ها آنقدر قدرتمند میشن که میتونن آدم هارو از بین ببرن

اما انگار همه فراموش کردن که چند صد سال پیش چیزی اختراع شد که هرلحظه داره جون مردم رو میگیره

ساعت ها

ساعت های جنایتکار

ساعت های لجباز

عقربه هاشون بی ملاحظه میچرخن

با اون صدای همیشگی ، تیک تاک ، بنگ بنگ

وقتی که میخوای ساعت ها زود بگذرن،جون به لبت میکنن و دیر میگذرن

اما وقتی که میخوای دیر بگذرن،با تموم سرعت میگذرن

ساعت من دیگه تیک تاک نمیکنه،چون یه روز ساعت هفت منتظر کسی بودم و اون دیر کرد،خیلی ترسیدم که یه وقت نیاد،واسه همین باطری ساعتم رو درآوردم.حالا دیگه ساعتم همیشه هفت رو نشون میده

درسته که دیگه عقربه های ساعتم نمی چرخن،اما صدایی رو از لابه لای رگ هام و ضربان قلبم میشنوم که میگه

تیک تاک ، بنگ بنگ

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

قهوه سرد آقای نویسنده – روزبه معین