در کوی دلت،کلبه ای از بهر دلم ساز
تا راه به سوی دل تو باز شود باز

آمد به لبم جان و نگاهی ننمودی
تا محو وجود تو شوم، برکشم آواز

من باده ی مستی ز کف غیر نگیرم
جام می من روی تو و آن دو لب باز

نا دیدن تو برنظرم سخت گران است
ماندم به که افشا کنم این درد دل و راز

بر چشم ترم اشک زهجران تو خون شد
جز آه نبودست مرا همدم و دمساز

افسوس بر این سوخته هیچت نظری نیست
باز آ که دلم را ز رخت کوک شود ساز

گفتم که گرم بال دهی سوی تو آیم
شوقم به تو بسیار،ولی کو پر پرواز؟

*~~~~~~~~*

مولانا