خب دوستان خل و چلم سلام
دوباره می‌خوام به خواب تعریف کنم براتون که در مورد حسودی دوستم به من

-.*-.*-.*-.*-.*-.*-.*

خب خواب دیدم رفتم با دوستم میوه فروشی سیب زمینی بگیره بعد پسر همسایمون اونجا نشسته بود و به من خیره شده بود منم داشتم از خجالت آب میشدم
و نگاهش میکردم و لبخند میزدم وقتی خرید داشتیم برمیگشتیم خونه و پسر همسایمون دنبال سر ما میومد و از یه جایی راهشو کج کرد و رفت بعد رو کردم به دوستم گفتم : خیلی بچه باحالیه ازش خوشم میاد

دوستم از روی حسودی برای اینکه حرص منو در بیاره گفت: اَق این ؟خاک تو سرت بااین سلیقت

من: چرا؟

دوستم: اینا شبا تو جوب می‌خوابند ، غذا از تو سطل آشغالی پیدا می‌کنند میخورم و ‌
….

منم که باور کرده بودم ناراحت رفتم دم در خونشون یهو دیدم معلم فارسیمون اونجاست
برگشتم و رفتم خونمون و تا دلم خواست گریه کردم و دوستم رو فحش دادم

-.*-.*-.*-.*-.*-.*-.*

خب اینم از این
امیدوارم دوست داشته باشین
بای