با من برنو به دوش یاغیِ مشروط خواه
عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه

بعد ها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد
با من تنها تر از ستارخان بی سپاه

موی من مانند یال است مغرورم سپید
روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه

هر کسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق
کُنده پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه

کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود
یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه

آدمیزاد است و عشق و دل به هر کاری زدن
آدم است و سیب خوردن، آدم است و اشتباه

سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند
«دانه ی فلفل سیاه و خان مهرویان سیاه »

*0*0*0*0*0*0*0*
ِ
ناشناس