شیخنا را پرسیدند ادب از که آموختی؟

شیخ چهره در هم همی کشید و خشتکش بدرید و بر آشفت

لیک ناگاه آرام بگشت و خشتکش بدوخت و فرمود :
سوال بعدی پلیز

 

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

روزی فضولی راه بر شیخ ببست

شیخنا تأملی بکردی و اهرم بر حرف

R

همی گذاشتی و تا اخر مسیر دنده عقب برفتی

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

مریدی شیخ را بفرمود که حالت چون باشد

شیخنا غضبناک بگشتی و مرید را نهیب برآورد: بی ادب..تو را با چون من چه کار؟

 

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

 

گویند که شیخنا چالی بر چانه بداشتی و سالیانی بر آن تفاخر بکردی

روزی شیخ ستار بر شیخنا وارد بگشتی و بر حضرتش بگفتی :

یا شیخ..چه باشد که بر چال متعفنی فخر همی فروشی ازیرا که چانه ات را باسنی باشد بس کریه المنظر؟

فی الحال شیخنا دست به توبره اش ببردی و قدحی ریق تناول بنومودی و اندر افق محو بگشتی و خدایش لعنت کناد