○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
هیچـــــــی نگفتم ولی سووووخـــــتـــــــم
😠😬😬
قیافم که اصن غیر قابل توصیـــــــف
داشتم لبم و میجوییدم که جناب رئیس مرحمت کردن و اجازه خارج شدن صادر کردن

هنوزم نگاش رو لبام بود مرتیکه
😠

لباش و تو دهنش جمع کرده بود و دستش جلو دهنش گرفته بود … با همون وضعیت اشاره زد سمت در

با قدمای بلند و محکمی از اتاق رئیس بیرون اومدم و پله هارو دو تا یکی و محکم پایین اومدم و رسیدم به گلدون بزرگ کنار نرده پله ها اومدم یه لگد بهش بزنم که عصبیانیتم و کم کنم …. خلاصه پاهام و آماده کردم و اومدم بهش ضربه بزنم …. عاقا پام و بردم عقب *سوباسا رو در نظر بگیرید*

صحنه آهسته شد نعره‌مو تو دهنم خفه کردم و پام و پرتاب کردم منتظر بودم گلدون متلاشی شه که دیدم پام به هیچ جا برخورد نمیکنه، چشمام و باز کردم دیدم پام داره همونجوری شوت میشه جلو و چون فاصلم با گلدون زیاد بود به گلدون نخورد دیگه نزدیک بود پام کنده شه که همت کردم چن تا پله رو دو تا یکی پرت شدم پایین و با زور خودم و نگه داشتم که نیوفتم و دماغم صاف نشه که در بین این تراکنش ها خشتک شلوارم قربانی شد و با صدای مهیبی این دیار را وداع گفت
😖😳

دیگه کامل قرمز شده بودم و با عصبانیت کنترل شده ای به سمت میزم حرکت کردم

توی سالن هر کی میدیدم اول با تعجب بعد با خنده نگای لبم میکرد و میرفت

ـ مردم موجی شدن

صندلی و با ملایمت و نهایت احتیاطی که از خودم سراغ داشتم عقب کشیدم و آروم و سلانه سلانه دور زدم تا روش بشینم …کم مونده بود برای خودم تعظیمم کنم
😅😐😋

ـ رفتی پرونده ها رو خشک کنی قاب بگیری بعد تحویل بدی ابله
😒😒

ـ ایش .. ایش .‌. ایش مرتیکه هیز واااییی مهناز ندیدی. همش نگاش رو لبام بود… حالا خوبه زن داره … نداشت چیکار میکرد …. خیلی بیشخصیته….. اصن نباید رژ این رنگی میزدم هی روز گار شانس که نیس جلبکه……. حالا این مردکم که همیشه پسر حاجی بود و محجوب ….. یا باب الحوائج چشم و گوش شوهر مردمم باز کردم…. اصن این رژ‌ بود که تو زدی دختر …. اصن من که چشم و گوشش و باز نکردم خودش گوشاش قد فیله چشماشم اندازه شتر  اصلا تقصیر من نیس تازه چشم گوشش و قبلا زنش باز کرده ….. وای مهناز …. اصن میرم استعفا میدم دیگه اینجا امنیت ندارم یه باری دیدی شرکت خالی ومکان عالی و وای وای استغفرالله …. تازه دیشبم تو دسشویی مارمولک دیدم… دیگه تو دسشوییم امنیت ندارم…..من به روحانی رای ندادم که اوضاع مملکت ایجور باشه
😧😳😳😳

دهنم خشک شده بود اومدم آب دهنم و قورت بدم که دیدم مزه مایع ظرفشویی میده…نگو دهنم کف کرده بود
😧😋😋

برگشتم دیدم مهناز کف زمین پخش شده و به صورت تحوع آوری میخندید……. عینهو اسب شیهه میزد
«نمیدونم چه فعلی بهش میخوره🙃»

ـ خـ……ـاک …تـ….تـو سرررررت
😂😂😂😵😵😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😥😥😥😥😥

ـ چرااا
😨😨😨

ـ لبت…..وای خدا
😂😂😂😂
لبت
😂😂

ـ لبم چی !! درس حرف بزن حالم بد شد
😐😐

ـ رژت پخش شده
😂😂😂😂
عین بچه میمون آلمانی شدی
😃😂😂😂😂
واااااییییی خدا …‌‌ میگه چشم و گوش پسـ…. پسر حاجی بـ..از شده
😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂

من که دیگه اصن سرم داشت صدای قطار میداد سریع آینه رو از تو کیفم در آوردم و نگای لبام کردم

‍هعییی….وای…هههه….یا خدا
😨😱😰

بچه میمون آلمانی که خوبه شبیه توله قورباغه تالاسمی آذری شده بودم
😖😖😖😖😖😖😖

ـ مـ.. مـ……من چرا…..چرا ایشکلی شدم
🙊🙊🙊

یه باری یادم اومددددددد

__ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ _
|__ __ __ __ __ __ __ __گذشته __ __ __ __ __ __ __ |

کار پرونده ها تموم شد و رفتم اتاق رئیس تا تحویلشون بدم
در زدم و با کسب اجازه از جناب ذلیل مند وارد شدم…بدبخت رنگش زرد و آبی شده بود….بازم صحنه پرتاب به یاد ماندنی صندلی و نعره فیل سرطانی مانند رئیس و لبخند ذلیلی مندانه آخرش چار نعل جلوم یورتمه رفت و کبود شدم
😹

[*تمام لبمو کشیدم تو دهنم*]

که خندم و ول ندم وسط و اینکه طوفان معطر موجود در معدم به بیرون راه نیافت یکی از شگفتی های خلقت بود

|__ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ __ |

واااااااییییی خدا همون موقع رژم پخش شدم بود
😣😣😣
هر کی من و اونجوری دیده که از اتاق رئیس بیرون میام حتما وااااییی وایی
😭😭😭
وای خدایاا

ـ وای وای😢
استعفا رو دیگه حتما باید بدم
😢😢😢
دیگه راهی نیست
😭😭😭😭

ـ چرا
😅😅😅

ـ آبروم رفت، هی خدا
😭😭😭

ـ اشکال نداره… بجاش چشم و گوش پسر حاجی بددد باااازز شد
😆😆😂😂😂😂

ـ کوفت مرگ زهر مرض معلوم نیس داری چه فکری میکنی ….مگه تو من و نمیشناسی
😢😢

ـ نه عشقممم تو یه جانور ناشناخته ای
😋😉😉😂😂

خودکارو برداشتم و خواستم پرت کنم سمتش که با توجه به اتفاقاتی که سرم اومده بود خودکارو با لبخند گذاشتم رو میز و برگشتم طرفش

○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

user_send_photo_psot